فصل سوم
ولای علی (در مدح و منقبت امیرالمومنین)
………….سلام نامه………….
………….قصاید………….
………….غزلیات………….
………….مخمسات ………….
زیارت نجف
واقف اسرار
………….داستان ………….
………سلام بر مرتضی………
سلام من به حضور علی ولی خدا
سلام من به علی آن امام دین پرور
سلام من به علی آن یگانه رهبر دین
سلام من به علی آن امام کون و مکان
سلام من به علی آن شهنشه دنیا
سلام من به تو ای منشی قضا و قدر
سلام من به جناب علی عمرانی
سلام من به تو ای مصدر علوم و شرف
سلام من به تو ای اوستاد جبرائیل
سلام من به تو ای وارث رسول الله
سلام من به تو و زینت تو در اسلام
سلام من به تو و حشر و نشر و کوثر تو
سلام من به تو ای قهرمان بدر و حنین
سلام من به تو و کندن در خیبر
سلام من به تو و پیروان صدّیقت
سلام من به تو ای سرفراز ارض و سما
سلام من به تو و روح پاک و اطهر تو
سلام من به غم و غصههای دیرینت
سلام من به سر سجدهی شهادت تو
سلام من به منا و به کعبه و مشعر
سلام من به گه رزم و ذوالفقار تو
سلام من به شجاعات و اقتدار تو
سلام من به تو و هم به بذل و بخشش تو
سلام من به تو و دورهی خلافت تو
سلام من به تو و عدل دادگستر تو
سلام من به تو ای قاسم جهیم و جنان
سلام من به تو ای قاضی کبوتر و باز
سلام من به تو ای سرور بلند همت
سلام من زره لطف و مرحمت شاها
تو حال زار من خسته خوب میدانی
بگیر دست من خسته را به صبح و مسا
بر آور این همه حاجات من تو ای سرور
به گاه تلخی جان دادنم ز روی وفا
که تا به پیش تو جان را فنائی حیران
میان قبر و سئوالات انکر و منکر
به شام اول قبرم بیا ز مهر و وفا
شفاعتم بنما از کرم به روز جزا
به روز محشر کبرا «فنائی» مضطر
سلام من به وصی محمد و زهرا
سلام من به علی آن امام جن و بشر
سلام من به علی ره گشای دین مبین
سلام من به علی آن گل ریاض جنان
سلام من به علی آن شفیع روز جزا
سلام من به تو ای جانشین پیغمبر
که هر کلام او باشد کلام ربانی
سلام من به تو و قبر اطهرت به نجف
سلام من به تو ای رهنمای اسرافیل
سلام من به تو باد ای علی ولی الله
به روح پاک توانمند تو هزار سلام
سلام من به تو و ذُرّیات و همسر تو
سلام من به تو ای حضرت ابوالحسنین
سلام من به تو و آن امید فتح و ظفر
سلام من به تو و عشق و دین و آئینت
سلام من به تو ای شهسوار هر دو سرا
سلام من به دل پر زخون و مضطر تو
سلام من به صباح و مسا و پیشینت
سلام من به خلوص تو و عبادت تو
که گشتهای تو تولد به کعبه از مادر
سلام من به ید و قدرت و وقار تو
سلام من به گهِ بخشش و وقار تو
سلام من به علوم تو و به دانش تو
سلام من به تو و صبر و استقامت تو
سلام من به تو و خانهی محقر تو
سلام من به تو ای مظهر خدای جهان
سلام من به تو ای حاکم نشیب و فراز
که خفته در کف احسان تو بسی نعمت
علیک گوی ز اکرام خویش ای مولا
که ماندهام به غم و رنج و درد و حیرانی
که تا شوم ز الطاف تو ستاده به پا
که جز تو نیست مرا دادرس به شام و سحر
برس به داد من ناتوان تو ای آقا
سپارد از کرم تو به خالقش آسان
بیائی از کرم خویشتن تو ای سرور
خبر بگیر از این مادحت ز بهر خدا
به حق زوجهی مظلومت حضرت زهرا
نوشته در کفنش مدح ساقی کوثر
………نگین خاتـم………
خدای عز و جل ای کریم و ای رحمن
ببخش جرم من از لطف و از کرم یا رب
به حال من نظری کن که تا رها گردم
دلم ز نور ولای علی، تو روشن کن
غلام شیر خدایم مران تو از در خویش
مرا بخواه به نجف یا علی ز روی کرم
توئی که پشت به دشمن نکردی از غیرت
توئی که ضربت شمشیر تو شکست انداخت
ز بیم هیبت و قهر صلابت دشمن
به خشم و قهر و غضب گر نظر کنی به زمین
اگر به خشم کشی تیغ خویشتن ز نیام
توئی که مادر گیتی چو تو نزاد و ندید
توئی که خوانده خدایت ز بعد پیغمبر
توئی به مهر و ولایت به هر دلی که نشست
توئی که در شب معراج دید پیغمبر
به رسم تحفه عطا کرد به حضرتت آن شه
توئی که خفتی به جای رسول در بستر
نبی بخواند در آن شب تو را برادر خویش
مقام و منزلتت را به جز خدا و رسول
توئی که در صف محشر ز روی دلسوزی
شفیع و شافع ما میشوی به رستاخیز
کسی که پیرو خط ولایتت گردید
کسی که منکر جا و مقام تو گردید
شهنشها ز سر لطف و از وفاداری
به سرنوشت منِ مادحت نظر افکن
عطا نمای جوازی که تا شوم فارغ
به دست و پنجهی مشکل گشائیت شاها
روا مدار که در وقت پیری ای سرور
به روز محشر و هنگام مردنم ز کرم
خوشم که پیش جمال نکویت ای مولا
برآر حاجت این جمع مومنین یا رب
شتاب کن ز کرم بر ظهور حجت خویش
رسان به وقت ظهور از کرم «فنائی» را
عنایتی بنما از کرم تو ای غفران
که هست جرم و خطایم فزونتر از باران
ز چنگ نفس پلید و ز بازی شیطان
ز روی لطف خداوندیت تو از احسان
به حق حضرت زهرای اطهر ای سلطان
که تا طواف کنم بر حریمت از دل و جان
بنازم این همه غیرت بنازم این ایمان
به کاخ مستبدان و ستمگران جهان
به روز رزم گریزند ز خوفت از میدان
فتد لرزه به اندام چرخ سرگران
شکست و غلغله افتد به بین عالمیان
جوانمرد و دلیر و شجیع و با ایمان
وصی احمد مرسل امام کون و مکان
تهی بشد ز غم و درد محنت دوران
تو را به عرش معلای خالق سبحان
نگین خاتم خود بر جنابت آن سلطان
در آن شبی که به قصدش بر آمدند عدوان
ز فرط دوستی و در گذشتنت از جان
نکرده درک کسی در تمام روی جهان
کنی شفاعت هر مومنی به هر عنوان
ز فضل و ببخشش و جود و سخاوت و احسان
به روز حشر شود یار بوذر و سلمان
به آتش غضب کردگار شد بریان
نگر به حال من بینوا و سرگردان
که رفته از کف صبرم عنان و تاب و توان
ز دست کشمکش و از حوادثات زمان
گره ز کار من بسته باز کن آسان
شوم حقیر به پیش نگاه این و آن
برس به داد من زار بی کس و حیران
دهم جان ضعیفم به خالق جانان
به حق شیرخدا و محمد و قرآن
که تا شود از آن، درد ما همه درمان
که تا شهید شود درکابت از دل و جان
………حیدر کرار………
علی است شیرخدا سرور زمین و زمان
علی است والی ملک ولا و زوج بتول
علی است مرشد و استاد حضرت جبریل
علی ز بعد محمد بود به شرع مبین
خدا سپرده به دست علی عمرانی
علی است مظهر آیات ذات لم یزلی
علی است آنکه به یک ضربت یداللهی
علی است آنکه درِ قلعه را ز جایش کند
شکست خورد یهود و یهودیان آن روز
بِمُرد کشته شدند و همه برفت به درک
ندید چشم جهان چون علی شجاع و دلیر
ز ذوالفقار دو پیکر ز ضرب دست علی
به روز رزم و به میدان جنگِ آن سرور
کسی که گشته تولد درون بیت خدا
خدا به آیهی اکملت دینکم فرمود
ز ضربتی که به مرحب علی به خندق زد
علی که نیست نظیرش نه در عرب نه عجم
علی است شافع هر مومنی به رستاخیز
به هر دلی که ولایش گرفته است مسکن
علی است باعث ایجاد عالم هستی
علی ولی خدا هست و صفدر غالب
علی است فاتح بدر و حنین و هم خندق
علی علیم و علی عالم و علی حاکم
علی است جان رسول و علی است زوج بتول
علی است آنکه بخفت او به بستر احمد
علی است آنکه وصی نبی به خم غدیر
نبی نمود علی را وصی خود از چه
به زهد و دانش و علم و عدالت و تقوا
علی است آنکه به معراج دید پیغمبر
علی بود اسدالله علی بود غالب
اگر تمامی آب زمین شود جوهر
اگر تمامی انسان و جنیان کاتب
نمیتوان که یک ذرهای ز وصف علی
کسی که مدح او کرده خدای عزوجل
بشر کجا بتواند که در مدیحهی او
بود قاصر از اوصاف او تمام بشر
نمیتوان که خدایش بخواند و نِی بشرش
ظهور کرده ز سر پنجهی ولایت او
شهنشهی که دو انگشت او پس از مرگش
به فرق مُرَّه چنان کوفت با دو انگشتش
بحق حضرت زهرا تو ای ولی خدا
عطا نمای جوازی که تا شوم آزاد
بگیر دست من خسته ای امام مبین
بخواه مرا به نجف با تمام یارانم
ببحال زار من بینوای درمانده
عطا نمای به من صلّهای که از کرمت
به هر دو کون بگیر از کرم تو دست مرا
به وقت جان سپردن به برزخ و محشر
به جان حضرت زهرا وحرمت حسنین
بر آر حاجت این جمع مومنین و حقیر
وصی احمد مرسل امام انسی و جان
علی است آگه و واقف ز سر کون ومکان
علی است مصدر علم و سخاوت و احسان
امام و هادی و رهبر به خلق هر دو جهان
کلید دوزخ و فردوس و جنت و رضوان
که هست دست یداللهیاش ید یزدان
برید سر ز تن عمرو و مرحب نادان
به دست قدرت پروردگاریش آسان
ز ضربت اسداللهیاش در آن دوران
جوان و پیر ز تیغ علی در آن دوران
به روز رزم به میدان جنگ با ایمان
شکست خورده همه کافران بی ایمان
نهاده رو به فرار عمرو و عنتر و مروان
بجا بود که نبی کرده وصفش از دل و جان
علی ز بعد محمد بود امام زمان
بود فزون ز عبادات عالم امکان
علی است حیدر کرار و خسرو خوبان
کند شفاعت پیر و جوان وی از احسان
تهی شده ز غرور و ریا و سود و زیان
علی است منبع اسرار قادر منان
علی مظفر و فاتح بود به هر دو جهان
علی بود اسدالله قاتل عدوان
علی ولی و علی والی و علی غفران
علی است مصدر علم لدنی سبحان
که تا گزندی نبیند پیمبر از عدوان
بشد به حکم خداوند راحم و رحمان
که بِه نبود ز حیدر میان امت آن
ز بعد احمد مرسل ندیده چشم جهان
به ساق عرش جمال علی شه مردان
علی است فاضل و پاذل علی بود جانان
قلم اگر شود اشجار عالم امکان
شوند یکسره بنویسند از فضائل آن
تمام سازد از اوصاف مدح آن سلطان
کسی که خوانده نبیاش امام انسی و جان
نویسداز دل و از جان به مدح او دیوان
بجز محمد مختار و خالق رحمان
به حیرتم که چه خوانم من آن امام زمان
هزارگونه ز اعجاز ظاهر و پنهان
برون شدست ز قبرش پی زوال بتان
دو شق شد و به جهنم روان شد آن نادان
نِما ز لطف و کرم مشکلات من آسان
ز سوز آتش قهر جهنم سوزان
که تا به پا بایستم دوباره در دوران
که رفته است ز کف صبرم و عنان و تاب و توان
توجهی بنما از کرم تو ای سلطان
که تا رسم به سر مقصدم به هر دو جهان
که تا خجل نشوم نزد مردم دونان
برس به داد من ای دادرس تو از احسان
مران ز درگه خود تو «فنائی» حیران
بحق احمد مرسل به حرمت قرآن
………سایه طوبی………
به مدح ساقی کوثر اگر طبعم روان بینی
علی آن مصدر اسرار خلقت کز توانمندی
علی را دان امام خویشتن گر معرفت داری
بجو راه ولا را تا رسی در منزل مقصود
ولای او اگر داری خوشا بر حالت ای مومن
به زیر سایهی طوبی بخوابی با دل آرام
اگر در دل ولای او نداری خاک بر سر کن
قبول حق نمیگردد صلات بی ولای او
نماز بی ولایت حاصلش رنج و محن باشد
به چشم معرفت با عقل و فکر خویش بینا شو
زسیمای رخ خورشید آن سرو بلند اختر
به زیر سایهی او روز محشر در امان باشی
برون آرد اگر با قهر، روزی ذوالفقارش را
به ضربت گر زند بر فرق دشمن تیغش آن سرور
به روز معرکه از خشم گر بیند سوی اعدا
به هنگام نبرد کافران آن زور و بازو را
به علم و دانش و فرهنگ قرآن آن کتاب حق
به گاه بخشش و فضل و کرامت درگه اعطا
به تطبیق عدالت دادگستر چون علی ناید
علی آن مرشد کامل به فرمان خدا عامل
سرت بگذار بر خاک در سلطان دین حیدر
علی آن مصدر اسرار هستی شاه دین پرور
گره بگشاید آن دست یداللهی ز مشکلها
به دنیا و به عقبایش بجز او نیست مولائی
اگر مهدی نباشد عالم هستی شود ویران
به پشت پردهی غیبت بود پنهان ز چه آن شه
به امید وصال روی آن ماه درخشنده
بیا ای مهدی زهرا به حق مادرت زهرا
جهان ما همه از ظلم و استبداد ویران شد
ترحم از میان مسلمین رختِ سفر بسته
میان مسلمین غوغایی دیگر گشته ست پیدا
جهان ما غم است و ناله و فریاد مظلومان
بیا مهدی تو ای مولای مشتاقان بی یاور
دل پیر و جوان از فرقتت از بس که میسوزد
بیا مهدی تو ای مولای مشتاقان مستضعف
بیا و کن خلاصِ ما ز چنگال حوادثها
بیا و این جهان را از عدالت باز عمران کن
به هنگام ظهور مهدی موعود در عالم
تجاوز ریشه کن گردد چنان از لطف آن مولا
همیخواهد«فنائی» زان امام حاضر و ناظر
ز الطاف خداوند غفور مهربان بینی
که او را در صف محشر امام انس و جان بینی
که تا در هر دو عالم خویش را اندر امان بینی
کزین ره جان و دل را در جوار عارفان بینی
که خود را در کنار مهدی صاحب زمان بینی
اگر حیدر شفیع و شافعت در آن مکان بینی
که خود را در قیامت بی کس و بس ناتوان بینی
به میزان عمل درگاه سنجش بس زیان بینی
اگر خود را تو منکر در ولایش بدگمان بینی
علی را با محمد از یقین، تو جسم و جان بینی
به روی آسمان خورشید و ماه و اختران بینی
اگر در نامهی اعمال خود مُهرش عیان بینی
بِروز رزم و در میدانِ جنگش کشتگان بینی
فتاده در زمین اجساد بی سر از یلان بینی
ز ترسش پر دلان دهر هم چون ماکیان بینی
توانا و دلیر و رزمجو و قهرمان بینی
ز بعد احمد مرسل علی را ترجمان بینی
ستاده در گدائی بر درش نوشیروان بینی
که بر دوشش شب تاریک باری بیکسان بینی
به حب او بشو قائل که تا اسرار آن بینی
که تا جا و مقام و عزت خود در جنان بینی
که او را در صف محشر شفیع مذنبان بینی
که در مشکلگشایی دست او را جاودان بینی
به جز اولاد اطهارش که هر یک همچو آن بینی
ز جود اطهر آن شه، زمین و آسمان بینی
که از یمن وجود او جهان را تو جهان بینی
هزاران در هزاران منتظر از عاشقان بینی
که این دنیای امروزی پر از مستکبران بینی
به هر صبح و مسا بس گشته از پیر و جوان بینی
فساد و ظلم و جور بیحساب از این و آن بینی
کزین ظلم و ستم وارونهتر اسلامیان بینی
از آنرو ناله و فریاد و اشک ما روان بینی
که تا خود را میان این گروه بیکسان بینی
ز هر جانب صدای ناله و آه و فغان بینی
که جمعی را در این عالم اسیر کافران بینی
که تا پیر و جوان را از قدومت شادمان بینی
که تا روی زمین را بار دیگر گلسِتان بینی
توافق در میان وحش و طیر و انس و جان بینی
که گرگ و شیر و آهو را رفیق جسم و جان بینی
که او را در ظهورش در میان دوستان بینی
………شیر خدا علی………
تا سایهی ولایتت افتاده بر سرم
از یمن استعانت آن ماه آسمان
گشتم تهی ز رنج و غم و ماتم و الم
دل از برم ربود و به جایش عطا نمود
از مهر و از توجه شیرخدا علی
هستم ز جان و دل ز غلامان بوتراب
مداح خاندان رسولم ز جان و دل
من دوستی احمد مرسل علی و آل
او کرده تربیت من افسرده آن چنان
سلطان دین امام مبین مرتضی علی
داد سخنوری زنم از مدح مرتضی
خواهد«فنائی» از کرم مرتضی علی
در کشتی نجات تو شد بسته لنگرم
بالا گرفته رونق دیوان و دفترم
تا چشم من فتاد به دیدار دلبرم
بر من غلامی در زهرا و حیدرم
فارغ ز رنج گیتی و از خوف محشرم
وز نوکران مرشد سلمان و بوذرم
در شاعری به عشق خدا و پیمبرم
آموختم نخست چو از شیر مادرم
تا با ولایتش همه جا سر برآورم
باشد امام هادی و مولا و رهبرم
تا روح هست در تن و این جسم لاغرم
تا پر کند ز بادهی توحید ساغرم
………ناد علی………
اگر زین معصیتها دور گردم
الهی کن عطا از لطف و احسان
بر آن راهی که خواهی کن روانم
بکُش نفس پلید و سرکشم را
نجاتم ده تو از هرگونه وسواس
زبانم را صداقت بخش از لطف
سخاوت کن عطا، یا رب به دستم
دلم روشن نما از نور قرآن
ببخشا قوتی اندر روانم
تو مگذاری مرا از روی یاری
به جز آل محمد گر که یاری
بود نادعلی ورد زبانم
مرا سرّیست اندر سر چه دانی
ضمیرم پُر ز مهرش هر کجایم
به زیر سایهی عالم پناهش
به جان دشمنان آل یاسین
به وقت جان سپردن چون «فنائی»
ز وصل روی جانان نور گردم
طریقی را که من منظور گردم
که شاد و خرم و مسرور گردم
توانی ده که از وی دور گردم
که در جنت رفیق حور گردم
که تا در راستی مشهور گردم
اگر چه مفلس و رنجور گردم
که تا چون چینی فغفور گردم
که بر مستضعفان منصور گردم
که مست و سرکش و مغرور گردم
من از هر کس بخواهم کور گردم
همیشه تا که اندر گور گردم
که چون پروانه گرد نور گردم
اگر در هند و نیشابور گردم
به روز حشر من مستور گردم
سرا پا گژدم و زنبور گردم
ز دیدار علی مغفور گردم
………ذوالفقار………
هر که سر پیش حیدر اندازد
نور انوار آن امام مبین
قاتل امر و مرحب و عنتر
تا غضب گیرد آن امیر عرب
گر براید به خشم روز نبرد
ذوالفقار دو پیکرش به قضا
پُر دلان در صف مصاف آن
روز رزم او به قلعهی خیبر
نازم آن دست و بازو و پنجه
با یک ایماء علی عمرانی
در میان سپاه کفر و جنود
آن غضنفر به جنگ بدر و احد
گر کشد ذوالفقارش او ز غلاف
در میان خوارج آن سرور
گر زمین پر بود ز عدوانش
سر عمرو آن لعین بد فرجام
بنگرد گر به خشم سوی فلک
گر چکد از جبین او عرقی
گر اشاره کند به سنگ آن شاه
در شب هجرت او به جای رسول
هود و خضر و سکندر و صالح
جبرئیل امین و میکائیل
منکران ولایتش به قیام
بر محبان تشنه لب به جزا
در شب تار او ز خوف خدا
در زمان حساب و روز قیام
فخر او بس که روز رستاخیز
چون «فنائی» به برزخ و محشر
طبع او در مدیحت آن شاه
به دلش نور دیگر اندازد
از سما فوج اختر اندازد
از یلان تیغ و خنجر اندازد
آتشی را به خیبر اندازد
پر دلان را ز زین براندازد
از تن جبرئیل پر اندازد
از کمر تیغ و خنجر اندازد
با دو انگشت خود در اندازد
کز سرش تاج قیصر اندازد
تاج و تخت سکندر اندازد
آتش از قهر داور اندازد
گردن و دست و پیکر اندازد
بر زمین عمرو و عنتر اندازد
آتش از کین به سنگر اندازد
هر یکی از تکاور اندازد
پیش پای پیمبر اندازد
بر زمین چرخ چنبر اندازد
گوی یا مشک و عنبر اندازد
لؤلؤ و لعل و گوهر اندازد
خویش را چون برادر اندازد
بر در اطهرش سر اندازد
بوسه بر دست حیدر اندازد
جایگاهش به سقّر اندازد
آب از حوض کوثر اندازد
تا سحر ذکر داور اندازد
منکران را به کیفر اندازد
نور رحمت به محشر اندازد
دست به دامان حیدر اندازد
شهد شیرین و شکّر اندازد
………لقای علی………
دل من گشته مبتلای علی
گر به تیغم بُرند بند از بند
جنت و حور و کوثر طوبی
بس که بود او قرین لطف خدا
خُفت در بستر رسول خدا
رو به بلخ و نجف تماشا کن
درب خیبر کشیدن آسان است
من محزون که از ازل مستم
گشته مملو دلم ز حب ولا
تا نفس در تنم بود باقی
صبح و شام و نهار میخوانم
مهر حیدر مرا شناسا کرد
گر به من مشکلی شود پیدا
هر چه خواهم من از خدای کریم
برو ای مستمند درمانده
تا بیابی کلید کون و مکان
هیچ سائل نرفته است محروم
من به هنگام جان سپردن خویش
انکر و منکر ار ز من پرسند
دین من دین احمد مرسل
قبلهام کعبه بوده است ز یقین
چاکر مرتضایم از دل و جان
ورد من بوده است به صبح و مسا
انکر و منکر از برم بروند
جز رسول خدا کسی نرسد
از خدا و محمدش خواهم
سر من باد خاک پای علی
ندهم از کفم ولای علی
داده حق در کف رضای علی
کعبه گردیده هم نوای علی
نازم از جان و دل وفای علی
روضه و گنبد ولای علی
پیش دست گره گشای علی
از می ناب و با صفای علی
رگ رگم پُر بود ز نای علی
نرود از سرم هوای علی
از دل و جان خود ثنای علی
بر خدواند کبریای علی
حل او را کنم ز رای علی
میدهد از کفِ کِفای علی
بزن آن درگه و سرای علی
از کف دست با سخای علی
از در لطف و از عطای علی
بنگرم از یقین لقای علی
گویمش هستم آشنای علی
بندهام بندهی خدای علی
که در او هست جای پای علی
عاشقم عاشق لقای علی
نام موزون دلربای علی
شاد مسرور از برای علی
بر کمال و مقام و جای علی
تا «فنائی» کند فنای علی
………یا علی مرتضی………
یا علی ای مالک ملک ولا
یا علی ای سرور دنیا و دین
داروی دردم بود در دست تو
بر من مسکین نظر کن یا علی
پیرم و از تن توانم رفته است
در دلم حاجات چندی مانده است
بر در دونان مرانم ای امیر
بارها حاجت روائی کردهای
مشکلی دارم بسی دشوار و سخت
حل آن بر دست تو آسان بود
با دو انگشت ولایت باز ساز
از تو میخواهم که از لطف و کرم
از جنابت خواهم ای سلطان دین
تا سرایم در مدیح حضرتت
شعلههای عشق مهرت در دلم
یافتم از فیض مهرت روز و شب
مهر تو بخشید در جان و دلم
از ولایت یافتم راه امید
بی ولای تو نمیگردد قبول
سلب میگرداند از دل مهر تو
معرفت در عشق حق اندر ضمیر
هر که در دل مهر تو کرد اختیار
قاسم جنات و نارت خوانده است
دوستانت روز محشر میروند
از تو میخواهم مرا یاری کنی
دست من را گیر ای شاه نجف
جز جناب تو ندارم یاوری
یاریام بنما که هستی یاورم
از تو میخواهم که تا افزون کنی
از تو میخواهم رسانم از کرم
از تو میخواهم که از انوار خویش
از تو میخواهم در این غربت کنون
از تو میخواهم روا کن ای امیر
از تو میخواهم نگردان ناامید
یاعلی یا مرتضی یا بوالحسن
از تو میخواهم از این رنج بزرگ
آن تو بودی در ره دین نبی
آن تو بودی کز خرد مردانگی
آن تو بودی در صف میدان جنگ
کردی تطبیق از عدالت در جهان
در غدیرخم محمد کرد بلند
گفت بر خلق خدا از حکم حق
بعد من مولایتان باشد علی
انتخابش کرده یزدان این چنین
یاریش هر که کند از جان و دل
هر که از این امر دارد سرکشی
از زن و مرد و صغیر و از کبیر
دست او بوسیدند از روی ادب
بذر مهرش بر دل هرکس نشست
هر کسی در دل ندارد مهر او
بی ولای او نماز و روزهاش
در دم جان دادن و در رستخیز
در میان قبر و هنگام دفین
سلّهی این شعر بخشا یا علی
بر «فنائی» بخش قبری از کرم
یا علی ای مصدر جود و سخا
درد من بنما ز الطافت دوا
بر من امشب از کرم بنما عطا
تا شوم باری دگر بر روی پا
دست من را گیر از بهر خدا
جان زهرا کن ز الطافت روا
بهر حاجت یا علی مرتضی
در حقم از لطف و احسان و وفا
جز بدستت حل نگردد ای شها
ز آنکه هستی سرور مشکل گشا
این گرهی بستهام را از وفا
آنچه میخواهم نما بر من عطا
طبع من را کن روا صبح و مسا
بس قصایدهای موزون و رسا
بخشد اندر قلب من نور و ضیا
راستی و راستگاری و صفا
در طریق بندگی راه خدا
بر نجات خویشتن خوف و و رجا
نزد حق، صوم و صلات اتقیا
کبر و مکر و حیله و کفر و ریا
میفزاید مهر تو در سینهها
فارغ است در روز محشر از جزا
از زبان حق جناب مصطفی
از ولای تو به جنات العُلی
در دم جان دادن و روز جزا
تا شوم فارغ من از رنج و بلا
بی کس و بی یاورم بی اقربا
از کرم از لطف خود صبح و مسا
ذکر و اذکار مرا اندر دعا
بار دیگر در منا و کربلا
بخشی اندر رگ رگم نور و ضیا
بیشتر یاری نمایی تو مرا
حاجت این عبد محزون و گدا
از جناب خویشتن این بینوا
مدرکی بر ما کنون بنما عطا
ده نجاتم یا علی یا عُلیا
از سر و جانت گذشتی بارها
خفتی در جای پیمبر از وفا
از تن حارث بریدی دست و پا
ذره ذره حکم و احکام خدا
دست تو با دست خود آن مقتدا
با زبان دُرفشانش مصطفی
هم امامتان بود هم پیشوا
تا بود از بعد من او مقتدا
دین او کامل شود نزد خدا
میشود ملعون و افتد در خطا
بیعتش کردند حضور مصطفی
از جوان و پیر و از شاه و گدا
حاصلش نیکو بود روز جزا
جای او باشد جهنم سالها
کی شود منظور ذات کبریا
کن شفاعت از کرم این بینوا
رس بداد من تو ای مشکل گشا
حاجت دنیا و دینِ این گدا
در میان روضهی موسی الرضا
………عید غدیر………
امشب شب عید است جهان گشته مصفا
در عرش برین زمزمهی ذکر ملائک
مجموعهی امکان سراپردهی افلاک
صف بسته ملائک به طبقهای پر از نور
جبریل امین آمده با خرم و شادی
اندر برِ احمد شه لولاک ستاده
فرمان خدا را به برِ احمد مرسل
دست علی بگرفت بلند کرد به منبر
فرمود پیمبر که کنون جبرئیل آورد
تا نصب نمایم به وصایت و ولایت
منصوب نمود است خدایش به خلافت
باشد به همه حاکم و هم رهبر و هادی
هرکس که مرا یاور و یار است علی را
در بدر و حنین زحمت بسیار کشیده
شاهی که خدا خوانده او را أفضل و حامی
بر رتبه و جاه و شرف و عز و جلالش
آنکس به علی کینهوری گر بنماید
مردم همه بیعت بنمودند در آن روز
منصوب در آن روز شد حیدر به خلافت
تکمیل رسالت بنمود احمد مرسل
بستند ره فاطمه را از ره کینه
آن دخت نبی گوهر یکتای نبوت
وز بعد پدر بس که جفا دید ز امت
یکسو غم آن همسر مظلوم جفاکش
وز بس که گریست صبح و مسا وز غم و اندوه
وز شدت رنج و الم و درد و مصیبت
زهرا به علی کرده وصیت که تو مگذار
در نیمه شبم زیر لحد ساز تو پنهان
بر طبق وصایای او آن حیدر صفدر
تا مهدی موعود به هنگام ظهورش
خواهد که «فنائی» ز خداوند شب و روز
در ارض و سما غلغله گردیده هویدا
برپا شده از لطف خداوند تعالی
جشن و طرب شادی نمودند همه برپا
بر تهنیت عید غدیر بر در زهرا
آورده پیامی ز خداوند توانا
جمعی ز ملائک همه با صورت زیبا
آورده به خود حضرت جبریل ز بالا
بر خاصه و بر عامه نمود این خبر انشا
فرمان خداوند تبارک و تعالی
وز بعد خود امروز شه ملک فتحنا
وز بعد من این مرد نکوکار توانا
مِن بعد پسر عم من آن همسر زهرا
یاری کند او را ز سر صدق و تولا
وز جان دل خویش در آن ورطه هویدا
در بین همه امتم از عامی و دانا
کس پی نبرد جز من و آن خالق یکتا
در هر دو جهان مسخره میگردد و رسوا
از خاصه و از عامه بر آن شاه معلا
وز امر خدا گشت وصیّ شه بطحا
آندم که وصی ساخت علی را شه طاها
تا رفت رسول عربی جانب عقبا
با پهلوی بشکسته سفر کرد ز دنیا
روز و شب او بود همه ناله و غوغا
از جانب رنج و الم و دوری بابا
وز رنج و ستم حضرت صدیقهی کبرا
در بستر غم جان بسِپرد آن گل رعنا
اندر بر تابوت من آن فرقهی اعدا
مخفی بنما قبر من از دیدهی آنها
بنمود عمل از دل و جان حضرت مولا
آن گوهر گم کرده کند ظاهر و پیدا
تا جای او سازد به سر سفرهی زهرا
………نهجالبلاغه………
به دست، گیر تو نهج البلاغه صبح و مساء
نوشته شاه ولایت مآب مضمونش
به هر حروف او ار بنگری یقین آری
چنین کتاب ستوده نکردهاند تالیف
منه ز دست خود این گوهر گرانمایه
علی ولی خدا آن امام جن و بشر
خجسته مطلع خورشید آسمان ادب
ز سیر معنی اعجاز این کتاب عظیم
به فصل باب کتابش نهفته اسراری
چو او کتاب فصیح و بلیغ، کی یابی
نشان زهد به علم و عمل پدید آورد
به انکشاف رسانَد تو را ز خواندن خویش
ز دانش اسدالله علی عمرانی
هزارگونه مطالب نهفته در متنش
به هر نکاتش اگر چشم معرفت دوزی
بود مشوق خواننده در امور ادب
برای تجزیهی او بکوش تا که رسی
نشانَدت به عدالت به کرسی تعدیل
به حکمتش سر تسلیم برده از تعظیم
زهی کتاب که بر نکتههای دلکش او
زهی کتاب که معنی عالیش پیوند
زهی کتاب که سازد تو را همیشه بری
زهی کتاب که واقف کند به علم و عمل
زهی کتاب که آرد به سوی صوم و صلات
زهی کتاب که خلق خدا کند آگاه
زهی کتاب که سازد تو را سوا دائم
زهی کتاب که بر تو همی دهد تعلیم
زهی کتاب که تعریف از آن بود هیهات
به جز علی که تواند کند چنین تالیف
زبان شعر «فنائی» به قسم تحفه سرود
که چشم معرفت قلب تو شود بینا
به شیوهای که نظیرش نمیشود پیدا
که هست حکمت اعجاز خالق یکتا
مؤلفان کتب در تدارک معنا
که تا رسی تو به اهداف اولیاء خدا
به دست معجزه آسا نموده است انشا
تمام کرده به علم لدنی آن مولا
شوی معلم و دانشور و فهیم و رسا
ز فهم و دانش فرهنگ در طریق هدا
شوی اگر تو به ابیات او ز دل جویا
ز سیر منطق توحید از رسول خدا
عطا کند به زبان تو منطق گویا
نهفته رمز عجیبی در او شده یکجا
ز سِرِّ دانش مکتوم آدم و حوا
رسی به نسخهی موزون عالی و اعلا
ز بس که فلسفه در حکمتش بود پیدا
به اوج معرفت و دانش و خلوص و صفا
کشانَدت به سوی راه عروة الوثقی
هزار رازی و صدها ابو علی سینا
ستایش آمده از حکم عالَم بالا
بود به سورهی یاسین و سورهی طاها
ز ظلم و کینه و شرک و فساد و رنگ و ریا
زهی کتاب که بخشد به تو ره تقوا
جوان و پیر و زن و مرد و عامی و دانا
ز رستخیز قیامت ز محشر کبری
ز چنگ نفس پلید و ز راه کبر و هوا
ره سعادت دنیا و عالم عقبی
اگر قلم شود اشجار و جوهرش دریا
به جز علی که تواند کند چنین انشا
به نام نامی نهج البلاغه این انشا
………یا علی مدد………
افتاده در زمین شدهام یا علی مدد
وز رنج بی حساب و ز اندوه بیشمار
نی باب و نی برادر و نی مادری مرا
بی رنگ و بو بوَد به خدا زندگانیم
وز طالع خرابم و از بخت نابکار
وز جور و ظلم مردم بی دادگر کنون
وز پرتو ولایتت ای شاه انس و جان
اندر ستایش تو و اولاد اطهرت
با دشمنان تو که بود دشمن خدا
با دوستان عارف حقّ ولای تو
بر سینهام مدال ولای تو را زدند
در آرزوی کوی تو جانم به لب رسید
خواهم رسی تو در لحد تنگ و تار من
تا دست من به خرمن فضل تو شد دراز
با مایهی ولایت تو گشتهام خمیر
در بوریای فخر ولای تو در جهان
وز افتخار مهر تو گشتم چو پاکدل
در مدح و در مناقبت از روی افتخار
وز قدرت ولایت و مداحی درت
وز نور با طراوت و مهر ولای تو
بنگر به حال زار «فنائی» مستمند
مستضعف و حزین شدهام یا علی مدد
محزون و دل غمین شدهام یا علی مدد
بی یار و بیمعین شدهام یا علی مدد
در دهر دون، حزین شدهام یا علی مدد
با رنج و غم، قرین شدهام یا علی مدد
در خاک و خون قرین شدهام یا علی مدد
در بزم عارفین شدهام یا علی مدد
آگه ز یا و سین شدهام یا علی مدد
وز جان و دل به کین شدهام یا علی مدد
شیرین و شکّرین شدهام یا علی مدد
تا مخلص از یقین شدهام یا علی مدد
جان دادم و چنین شدهام یا علی مدد
در هر کجا دفین شدهام یا علی مدد
مداح دلنشین شدهام یا علی مدد
وز مهر تو عجین شدهام یا علی مدد
شایسته چون نگین شدهام یا علی مدد
آراسته به دین شدهام یا علی مدد
از جمع شاعرین شدهام یا علی مدد
سرخیل و نازنین شدهام یا علی مدد
وز قوم شاکرین شدهام یا علی مدد
کز شش جهت کمین شدهام یا علی مدد
………فاتح بدر و حنین………
باز از صنع کریم قادر پروردگار
نو عروسان چمن اندر کنار بوستان
عاشقان خسته دل را گو که در فصل چنین
هر طرف باشد بهار و هر طرف جوش و خروش
هر طرف باشد نوای مطربان خوش نوا
هر طرف باشد بنفشه هر طرف بینی گلاب
هر طرف سوسن بود با نسترن در گفتگو
هر طرف باشد صدای چنگ و آواز رباب
هر طرف باشد جوان و پیر رو در میکده
هر طرف آزادگان باشند به آزادی قرین
بس که از هر سو شنیدم تهنیت در پای گل
گشتم از جوش و خروش بوستان اندر سُرور
تا به خود گشتم نظر کردم که آن پارینه مَی
کردم از ساقی سؤالی و پرسشی کردم ز می
با تبسم جام دیگر دادم و گفتا بنوش
نوش فرما تا شوی آگه ز رمز زندگی
نوش کردم جرعهی دیگر، شدم آنگه خموش
میشنیدم من بگوش دل ز هر سو مژدهای
بر جلوس سلطنت بنشسته در روزی چنین
شوهر زهرای اطهر آن امام لوکشف
شهسوار هر دو کون آن فاتح بدر و حنین
قاتل عمرو لعین و حارث آن مرد دلیر
از نهیب هیبت او قهرمانان زمین
قوت بازوی او نازم که هنگام نبرد
در حقیقت دست او دست یداللهی بود
بازوی پر زور آن مرد قوی درگاه جنگ
از تمام دهر گردون گر شود دشمن برون
قلب بهرام فلک را آب گرداند ز خشم
خُلق نیکویش مسیحای فلک را زنده کرد
همت والای او بین کز عدالت میبرد
یافت از فیض حصول حضرتش عیسی نفس
کُشت نفس خویش را انسان که جز نانی جوین
تا از او محکم شود نسل امامت در زمین
داد پیغمبر به او آن گوهر یکتای خویش
افتخاراتی که هر یک همچو باب خویشتن
هر یکی در راه دین حق گذشت از جان خویش
هر یکی نور خدا و هر یکی جان رسول
هر یکی پاکیزه و پاکند و معصوم از گنه
خاصه آن گاهی که زهرا آن گل باغ نبی
تا شفاعت را به کف گیرد ز بهر مومنین
بعد از آن گردد انیس و مونس قبرت یقین
جعفر صادق بود بر پیروان خویشتن
موسی کاظم که در زندان هارون جان سپرد
از مزار حضرت شاهِ رضا تا روز حشر
گر شوم در روضهی پاک تقی من مفتخر
بعد از آن روبم به مژگان خاک درگاه نقی
در شب قبرم اگر آید امام عسکری
قائم آل محمد مهدی آن سبط حسن
هر زمان آید برون از امر او فرمان برند
هیچ فردی نیست تا از عدل او بی بازپرس
حق هر فردی ادا گردد از او بی منتی
داد مظلومان ستاند از عدالت سر ز نو
پُر شود از بس عدالت آن زمان روی زمین
ای ولی کردگار ای سرور دنیا و دین
مومنین از جور عدوان گشته بس زار و حزین
دست این کافر منیشان ساز کوتاه از کرم
غمگسار ما توئی اندر علاج ما بکوش
هر چه هستیم از غلامان تو هستیم از یقین
شهریارا بر محبانت نما اکنون نظر
بر من مسکین «فنائی» از سر لطف و کرم
دشت و صحرا و دمن گردیده یکسر لاله زار
همچو نی در ناله هستند وز نوای روزگار
صبحگاه آیند به گلشن تا ببینند روی یار
هر طرف افواج گل بینی به چشمت بیشمار
هر طرف باشد فغان دل ربای بی قرار
هر طرف باشد سرود مرغکان خوشگوار
هر طرف بلبل به پای گل بنالد زار زار
هر طرف باشد نوای مطربان بی قرار
هر طرف ساقی بود در کف شراب خوشگوار
چون نهال نورس آزادگان روزگار
از زبان سوسن و سنبل در آن زیبا بهار
کز سُرور و شادمانی گشته بودم محو یار
برده است از کف مرا صبر و توان و اختیار
تا مرا گرداند از راه بصیرت هوشیار
کاین بود از بادهی پارینه و از دُرد پار
مست لایعقل بگردی از نوای چنگ و تار
گوشهای افتاده ماندم بر امید وصل یار
مژدهی نوروز و ایام وصال آن نگار
حیدر صفدر علی عالیِ والا تبار
کاشف اسرار هستی قوّت پروردگار
بر سر مسند گرفته با دوصد عزت قرار
کز دم شمشیر وی هر یک فتادندی به نار
با شکست آورده بودند روی در دارالفرار
تیغ او در جان دشمن افگند از کین شرار
خاصه هنگام نبرد و خاصه با آن ذوالفقار
چرخ را چنبر نماید شام را سازد نهار
هر یکی گردد زبون کز جمله برآرد دمار
تاب دست او نیارد رستم و اسفندیار
تا نظر بنمود بر رخسار آن سیمین عذار
روی دوش خویش آب و نان مظلومان زار
تا تواند مردهای را زنده سازد آشکار
بیشتر خواهش نبودش در تمام روزگار
تا از او باقی بماند افتخارات کبار
بست عقد او به نام نامیاش با افتخار
در کمالات و جمالات و خصالات وقار
هر یکی چون جد و باب و مادر خود نامدار
هر یکی در راه دین بنمود جانش را نثار
هر یکی باشد شفیع مذنبین روزِ شمار
با حسین و با حسن گردد به محشر آشکار
عابد سجاد آرد با دل زار و فگار
باقر اهل محمد آن امام نامدار
رهنما و مقتدا و پیشوای بُردبار
زین مصیبت قلب من باشد همیشه داغدار
میرسد اندر مشامم بوی عطر خوشگوار
ای خوش آن ساعت که پای من رسد در آن دیار
تا خلاصی یابم از قید زمان و گیر و دار
جنت و فردوس و حور و کوثرم بخشد هزار
کو بود حاضر به امر خالق پروردگار
انس و جن و وحش و طیر و مرغ و ماهی مور و مار
در زمین ماند سر خود بیکس و مظلوم وار
مشرق و مغرب نماید یک زبان و یک شعار
ای بنازم آن عدالت را که او سازد قرار
بره را بر پشت شیر نَر بگرداند سروار
روز ما بنگر که اکنون گشته مثل شام تار
هر کجا هستند باشند بی کس و مظلوم و زار
ده نجاتِ ما ز دست ملحدان بی وقار
انتقام ما بگیر و ساز ما را کامکار
دست ما گیر و ازین محنت همه بیرون برار
تا به چند باشند اسیر و بی کس و محزون و زار
بنگری هنگام جان دادن بوقت احتضار
………ساقی کوثر………
ساقی بیاور جام می، اسباب عشرت پی به پی
عید غدیر اکبر است، از امر حی داور است
در همچو روزی در زمین، آمد جبریل امین
گفت ای رسول نامدار، بنمای امروز آشکار
وز بعد خود بنما تعیین، اکنون وصی و جانشین
پیغمبر عالی مقام، فرمود بر امت تمام
فرمود ختم المرسلین، ابن عمم را جانشین
بیعت کنید اکنون شما، بر ابن عمم مرتضی
شاه نجف شیر خدا ، آن واقف ارض و سما
آن خالق حی مبین ، وز بعد من کرده تعیین
او را چو من یاری کنید، امرش همه جاری کنید
او را خدای لایزال، خوانده است بیمثل و مثال
او جنت و او کوثر است، من شهر علمم او در است
او را خدایش بوتراب، کرده ز احسانش خطاب
آن اختر برج ولا آن مخزن سرّ خدا
بر انبیا و اولیاء باشد دلیل و رهنما
بی امر او روح از بدن بیرون نمیگردد ز تن
آنکو علی را دشمن است او دشمن جان من است
هر کس علی را یاور است او یاور پیغمبر است
هر که شود تابع آن بر امر و فرمانش ز جان
خواهد «فنائی» از خدا در هر صبا و هر مسا
تا بر نهم بر دام وی، من این دل نالان را
این عید عید کوثر است، مجموعهی یاران را
آورد به ختم مرسلین او مژدهی رحمان را
بر انس و جن و مور و مار برخوان تو این فرمان را
یعنی امیرالمومنین آن شاه انس و جان را
از امر حق داد این پیام ، جمع مسلمانان را
آن خالق حق المبین، کرد انتخاب ایشان را
از روی اخلاص و صفا، تجدید کنید پیمان را
آن مصدر قل انما، یاری کند قرآن را
بر امتانم جانشین ، کاملترین انسان را
مردانه همکاری کنید، آن سرور خوبان را
اندر حق او ذوالجلال ، کرده چنین احسان را
او حاکم خیر و شر است، خواننده و ناخوان را
مهر ولای آن جناب، تکمیل کند ایمان را
بیرون نمود از قعر چاه او یوسف کنعان را
بر هر مصیبات و بلایاری نمود آنان را
بر او خدای ذوالمنن داده چنین امکان را
هنگام مردن مسکن است در اسفلین شیطان را
مملو ز نور داور است دلهای مشتاقان را
آن خالق کون و مکان نصرت دهد آنان را
سازد شفیعش در جزا آن شاه مظلومان را
………ولای حب علی………
خزان گذشت و جهان گشت نوبهار امروز
به سبزه زار قدم رنجه کن ز روی شعف
گلاب و یاسمن و نسترن ستاده به باغ
شقایق از لب پر خنده قصه میگوید
گلاب و سوسن و شب بو و نسترن از شوق
ملاحت از لب گل میچکد به مثل گهر
به باغ و راغ برو تا شوی ز یمن بهار
به گوش و هوش شنو نالههای بلبل را
به جویبار نظر کن که سخت مینالد
به گلستان برو و نوش کن تو از می ناب
نشستهاند به صحن چمن جوان و پیر
تو هم برو به چمن با نگار عشوه گری
بگیر از کف ساقی شراب بی غل و غش
بزن تو دست امیدت به دامن ساقی
بنوش بادهی گلگون ز جام مرتضوی
بنوش باده وحدت ز خُمّ ابراهیم
بنوش باده از آن بادهای که اسماعیل
بنوش باده ازآن بادهای که در تورات
بنوش باده از آن بادهای که اهل سما
بنوش باده از آن بادهای که پیر و جوان
مرا ز غصه چنین باده میکند سرشار
شعار من به جهان مدح ساقی کوثر
علیست آنکه به فرمان ایزد متعال
علیست آنکه ز بعد محمد مختار
علیست آنکه بود دست او چو دست خدا
علیست آنکه ز سر پنجهی یداللهی
علیست آنکه به مردی به جای پیغمبر
ولای حب علی را مده ز جان و ز دل
به هر دو کون شوی فارغ از غم تشویش
تو ای امام به حق مقتدای جن و بشر
که گشته دایرهی این جهان به چشمم تنگ
مرا بخوان به نجف زین دیار پر غوغا
بکن تو مسکنم ای شه به کربلای حسین
گره ز مشکل کارم گشا ز روی کرم
که بنگری ز کرم بر «فنائی» محزون
معطر است دماغم ز وصل یار امروز
ببین که فوج گلان کرده بیر و بار امروز
بساط عیش و طرب گشته برگذار امروز
به قلب زار و پر از خون و داغدار امروز
نشسته در برِ هم صف به صف قطار امروز
ز بس که کرده به بستان گهر نثار امروز
حریف ساقی و سیمینِ گل عذار امروز
که شکوه دارد از آبنای روزگار امروز
ز شدت غم بسیار روزگار امروز
که تا کند به تو تاثیر چنگ و تار امروز
به انتظار می ناب و خوشگوار امروز
کنار سبزه و ریحان و جویبار امروز
که تا شوی ز سر شیشهاش خمار امروز
مده ز دست زمام دل فگار امروز
که یادگار تو ماند به روزگار امروز
ز دست ساقی مهوش خلیلوار امروز
نموده نوش به قربانی نگار امروز
خدا ستایش او کرده بیشمار امروز
ز جام و ساقی او کرده افتخار امروز
ز بهره قطرهی او جان کند نثار امروز
که میدهم ز سر مستیاش شعار امروز
که هست چنبر* حکمش به مور و مار امروز
به امر آیهی بَلِّغ شد انحصار امروز
وصی شرع مبین گشت و کامکار امروز
سزد که هر چه کند دست کردگار امروز
به عدل، دین خدا کرده استوار امروز
بخفت تا که شد او مرد نامدار امروز
که تا شوی ز غلام درش شمار امروز
اگر تُراست ولایش در اختیار امروز
نگر به حال منِ خستهی فگار امروز
ز بس که رنج کشیدم در این دیار امروز
که رفته از کف من طاقت و قرار امروز
که چشم من به تو باشد امیدوار امروز
قسم تو را به امامان هشت و چار امروز
که بر هوای تو گردیده خاکسار امروز
…….قسیم نار و جنت…….
غلام شاه مردان شو که تا صدق و صفا بینی
چراغ معرفت را گر به حب او کنی روشن
مشو بسته به زنجیر تجملهای این دنیا
ز دنیای دنی بگذر که او با کس نمیسازد
خلاف نفس خود بنما که تا گردد دلت روشن
سراسر مخلص و خالص بشو در راه عشق حق
مشو از خط فرمان خداوند لحظهای سرکش
به ذکر خالق منان بشو مشغول ای انسان
به حال مستمندان وارسی بنما که در محشر
به فکر مرگ و عقبا شو که دنیا در گذر باشد
ز شیطان و جنود آن بپرهیز و بکن دوری
برس بر صلّهی ارحام و اقوامت تو از احسان
به حال بینوایان رحم بنما از سر یاری
به مال و ملک و دارایی و منصب تو مشو مغرور
اگر علمت خدا بخشیده است بنما عمل در آن
به فرش مخمل و کمخاب و زربف تو مشو مایل
اگر خواهی که آسایش بیابی ترک دنیا کن
به عشق شاه مردان از دل و جانت اگر کوشی
علی آن مصدر ایمان کامل کز وفاداری
بخفت در بستر پیغمبر آن شه از وفای خویش
به کعبه پا نهاد از دامن پاکیزهی مامش
بنازم عزت و جاه و مقام و قرب آن سرور
به هر دردی که درماندی شفای خود بجو از آن
به هر مشکل که برخوردی بزن دستت به دامانش
به وقت مرگ اگر آید سر بالینت آن مولا
علی را دان امام اول خود از سر اخلاص
ز غفلت روز محشر کی رسی در منزل مقصود
علی آن واقف اسرار هستی کز جوانمردی
کسی نشناخت حیدر را به جز آن ذات بی همتا
قسیم جنت و نارست آن شاه اولوالابرار
بزن دستت به دامان ولای حیدر صفدر
مشو منکر تو از نور ولای ساقی کوثر
جهان پرگشته است از معجزات آن شه خوبان
چو او را در مقام قاب قوسین دید پیغمبر
به دشت ارژنه سلمان را از چنگ شیر نر
ببست او شصت دیو غول پیکر پیش از آدم
خدا او را ولی خواندست و پیغمبر وصی خویش
ندانستی ز کینه او امام انس و جن باشد
به رستاخیز محشر دشمنان شاه مردان را به
چشم معرفت گر بنگری وانگه تو میدانی
«فنائی»خواهد از الطاف جدش ساقی کوثر
ز این ره خویشتن را فارغ از رنج و بلا بینی
سراسر راز اسرار تمام ما سوا بینی
پی اسباب عقبا کوش تا فیض بقا بینی
که تا خود را رها از نفس شوم مبتلا بینی
که از ترک هوای نفس دون خود را رها بینی
که تا فیض و فیوضات خدا صبح و مسا بینی
که تا اندر ضمیر خویشتن نور و ضیا بینی
که از ذکر خدا هرگونه درد خود دوا بینی
جزای خیر خود را در قیامت بر ملا بینی
که در هنگام مردن خویشتن از خود رضا بینی
که تا خود را ز قید و بست نفس دون سوا بینی
که در هنگام سختی دور و پیشت اقربا بینی
که تا خود را نجات از آتش قهر خدا بینی
که مال و ملک و دارایی و منصب در فنا بینی
که از علم و عمل خود را به اوج ارتقا بینی
که صدها گونه آرامش ز فرش بوریا بینی
که در عقبا نصیب خویش لطف کبریا بینی
یقین خود را تو در محشر کنار اولیا بینی
که او را یاور و یار و انیس مصطفی بینی
از آن رو در صفات شأن آن شه العطا بینی
چنین شأن و مقام و منزلت جز او کجا بینی
که او را واقف از اسرار جمع ما سوا بینی
که از الطاف آن مولا به زودی تو شفا بینی
که دست و پنجهی او را یقین مشکلگشا بینی
ز تلخیهای جان کندن تن زارت رها بینی
که تا در روز محشر شافع خود، مصطفی بینی
تو گر خود را ز حب حیدر و آلش سوا بینی
سراسر در کف پر فیض او جود و سخا بینی
که او را بعد احمد خواجهی هر دو سرا بینی
که او را در قیامت شافع روز جزا بینی
که درد بی دوای خویش را از وی دوا بینی
که از نور ولایت در ضمیر خود ضیا بینی
که در معراج او را با محمد هم نوا بینی
نشان خاتم دستش به دست مرتضی بینی
نجات او ز چنگ شیر از شیرخدا بینی
رهاییاش بدست حیدر آن مشکل گشا بینی
که او را در دو عالم والی ملک ولا بینی
که او را بعد احمد در دو عالم رهنما بینی
حقیر و زار و مضطر در کنار اشقیا بینی
که آن را روح کعبه همسر خیرالنسا بینی
که او را بار دیگر در زمین کربلا بینی
………علی منبع الهام………
در کون و مکان منبع الهام علی بود
پا ماند به دوش نبی از سرّ امامت
جز قرص جو بیش نکردست تمنا
در پشت در بیوه زن و بیکس و محروم
شاهی که به انگشت ولایت در خیبر
شخصی که زدست نبی اندر شب معراج
مردی که شبی تا به سحر خواب نکردست
شخصی که ز بعد نبی از قدرت ایمان
با چشم بصیرت نظر افکن که بدانی
در کعبه تولد شد و در کوفه به مسجد
واقف ز دل مهر و مه و گردش افلاک
در روز نبرد مرد توانا و دلاور
با دانش و بر فضل و پر از علم لدنّی
با اهل یقین گفت «فنائی» به حق او
فریادرس بی کس ایتام علی بود
تا بشکند از بیخ و بن اصنام علی بود
در زندگی خویش در ایام علی بود
استاده دم صبح و سر شام علی بود
بر کَند پلش ساخت به اسلام علی بود
بگرفت از او خاتمش اِنعام علی بود
در بستر خود با دل آرام علی بود
اهداف ورا بُرد به اتمام علی بود
کز روز ازل مُحرم احرام علی بود
گردید از ره اکرام علی بود
آگه ز سماوات و ز اجرام علی بود
صاحب دل و مردافکن و اَعلام علی بود
درگاه سخن گفتن و ارقام علی بود
آغاز علی بوده و انجام علی بود
…….لافتی الا علی…….
تا امیرالمومنین حیدر علی یار منست
من به غیر او مددکاری ندارم در دو کون
تا درون سینهی من جا گرفت ناد علی
پیرو خط ولایت تا شدم از جان و دل
عاشق دیوانه و شیدای او باشم ز دل
من نمیترسم ز فوج دشمنان خویشتن
با همه این رو سیاهی گشتهام مفتون آن
دوش اندر خواب من آمد امیرالمومنین
گفتمش ای بوتراب ای مصدر جود و سخا
نیستم در خوف محشر با همه جرم و گنه
در دم جان دادن و در قبر و در روز قیام
نیستی واقف ز اسرار «فنائی» ای رقیب
نام نام نامی او ورد و اذکار منست
از یقین در هر دو عالم او مددکار منست
روشن از نور ولایت قلب سرشار منست
مرشد مولای قنبر یار و غمخوار منست
کز ازل این فیض رحمانی سزاوار منست
تا به مهر حیدر صفدر سر و کار منست
مملو از حب ولایش این دل زار منست
گفت از چه قلب زار توگرفتار منست
پرتو مهر ولایت فکر و افکار منست
مرتضی آن شافع محشر خریدار منست
شاه مردان شوهر زهرا نگهدار منست
لافتی إلّا علی لاسیف اسرار منست
………عید غدیر………
ببخش بر من محزون ناتوان امشب
به جز تو هیچ کس را ندارم ای سرور
بدرگه تو من خسته دل نهادم سر
عنایتی بنما بر من از کرم شاها
غلام درگه خود را مکن ز در بیرون
زمین روضهی تو مفتخر بود به سما
ز فیض عید غدیر و ز شادی بسیار
فرشتگان به سما تهنیت همی گویند
زبان گشوده به مدح علی ولی الله
به آستان رسول و علی ولی خدا
دل رسول خدا و علی و یارانش
«فنائی» را ز کرم یا علی کنون دریاب
بده ز رنج و غم و غصهام امان امشب
برآر حاجتم ای شاه انس و جان امشب
که طبع ناقص من را کنی روان امشب
که تا حساب شوم من ز چاکران امشب
مرانش از در خود نزد دیگران امشب
ز افتخار وجودت در آسمان امشب
گرفته جشن طرب پیر و نوجوان امشب
به انتخاب علی از دل و ز جان امشب
به پای عرش خدا جمع قدسیان امشب
ستاده جمع ملائک چو نوکران امشب
شده ز لطف خداوند شادمان امشب
که رفته از دل محزون او توان امشب
………دوستدار علی………
دردمند و فگار و حیرانم
تا سحر می کشم بسی یا هو
مستم از بادهی محبت او
عشق من گشته نام نامی او
از سر لطفِ حضرت باری
شکر لله که با ولای علی
با دل و جان خویشتن به یقین
نیستم در هوای جنت و حور
عاشقانه به عشق او دائم
چون«فنائی» به دشمنان علی
ز گناهان خود پشیمانم
عاشق و مست روی جانانم
تا سحرگه به ذکر سبحانم
فارغ از نفس شوم و شیطانم
سرخوش و مست جام عرفانم
بسته گردیده عهد و پیمانم
دوســتـدار عـلـی عـــمــرانم
پیرو عشـقم و مـسلمــانم
غرق دریای رحمت آنم
در سر جنگ، با دل و جانم
ملاقات خضر نبی با امیرالمومنین
بود سه ساله امیرالمومنین
در مدینه بین جمع دوستان
گشت ظاهر آندم آن پیر کهن
کرد بر او شاه مردان احترام
گفت بر خضر آن امام انس و جان
خضر گفتا بر علی آندم چنان
کودک خردسال با من کی توان
گفت بر خضر آن امیر مومنان
بر مرا با خود تو ای پیر کهن
خضر گفتا با من هرگز در سفر
شاه مردان گفت با خضر آن زمان
ساز پنهان تا تو را پیدا کنم
گفت خضر بر شاه مردان بوتراب
شاه بست چشمان خود در آن زمان
سوی مغرب کرد سفر در یک نظر
تا به مغرب پا نهاد آن کاردان
مظهر ذات خداوند جهان
گشت حیران خضر پیغمبر از آن
شاه مردان آن امام العارفین
گر یقینت نیست کامل ای جناب
تا تو را پیدا نمایم آن زمان
گشت خضر آنگه به مشرق ناپدید
تا به مشرق آمد آن مرد امین
باز گردید آن چنان حیران از آن
گفت بر خضر آن امام انس و جان
میکنم پیدا ز الطاف خدا
خضر گفتا کودکا تو کیستی؟
گفت بعداً دانیَم من کیستم
لیک اکنون میشوم از تو نهان
امتحانت مینمایم این زمان
گشت غایب کودک آندم جستجو
هر قدر گردید خضر نامور
گشت اندر شرق و غرب و در شمال
در جنوب هر چه تجسس کرد او
دید اندر لامکان و در فضا
در بیابانها و در دشت و دمن
شش جهت را دید آن مرد خدا
هر کجا رفت خضر از پشت سرش
گشت تا ناچار او از خستگی
رو به دربار خدای لامکان
کای خداوند کریم مهربان
میدهم سوگند تو را ای کارساز
ظاهرش گردان خدایا این زمان
شد قبولِ حضرت پروردگار
شد ندا از خالق ارض و سما
رو سوی دریا تو ای عالی جناب
میدهد جامی به تو آن از وفا
رنگ خضر از تشنگی گشته کبود
آمد او اندر لب آب روان
بر لب دریا نظر کرد آن جناب
چید آندم دستهای از آن گلاب
دست خود بر آب برد آن مهربان
ناگهان آواز بشنید او ز آب
گیر این جام از کف دستم کنون
نوش کن تو از کفم آب حیات
ناگهان دستی برون از زیر آب
داد بر خضر نبی آب حیات
خورد خضر آن آب را از بین جام
جام او را پس نداد آن نکته دان
شد ندا از زیر آن آب روان
جام را آور به دست من کنون
وز پی مطلوب خود رو این زمان
آن چه را گم کردهای پیدا نما
باز خضر آن مرد دانا و بصیر
کیستی بیرون بیا از زیر آب
تا قسم را شاه مردان آن شنید
از کمال ذات رحمان و رحیم
گشت ظاهر نوری زان آب روان
دید خضر آنگه که آن کودک برون
شاه مردان شیر یزدان بوتراب
گشت حیران خضر پیغمبر از آن
باز گفتا خضر قربان تو باد
مرشد خضری و کن یاری وُرا
من در این عمر دراز خویشتن
کودکی چون تو نباشد در جهان
گوی بر من نام خود ای نامور
نام من بگذاشته ذات خدا
نام من مشتق ز نام داور است
قاسم جنات نارم ساخته
ذات حق از نور خود کردم عجین
تا تهی باشی تو از هر رنج و درد
من به امر خالق هر دو جهان
هر که با تیغم رود از این سرا
گر فتد در قید و بندی ناتوان
شافع محشر منم اندر قیام
روز محشر در قیام واپسین
داده حق در دست من این سرنوشت
دشمنان را میفرستم سوی نار
بودم ای خضر نبی با تو روان
جز رسول هاشمی اندر جهان
خواند او را حضرت خضر آن زمان
گفت با خضر نبی سلطان دین
دوستان من همه جا یار باش
تا «فنائی» داستان او شنید
آن امام پیشوای عارفین
گرم بازی بود او با کودکان
ناگهان خضر نبی ذوالمنن
گفت ای خضر نبی بر تو سلام
بَر مرا با خویشتن اکنون عیان
من به یک لحظه روم کون و مکان
طی نماید این همه روی جهان
نیستم کودک مرا کودک مخوان
ساز ظاهر معجزاتت را به من
کی توانی رفت در شام و سحر
خویش را از دید من بنما نهان
ظاهر و پیدا تو را زان جا کنم
بند چشم خویش را ای مستطاب
گشت غایب خضر آندم زان میان
طی نمود در لحظهای او این سفر
دید آنجا گشته آن کودک عیان
او نشسته دیدش اندر آن مکان
این که خواهد بود یا رب این چنان
باز گفتا بهر خضر آندم چنین
باز خود را ساز غایب زین تراب
در زمین گر باشی یا در آسمان
غیر چشم شاه کس او را ندید
دید آنجا نیز امیرالمومنین
تا چو دید در مشرق آن شاه زمان
گر شوی گم در زمین یا آسمان
هر کجا باشی تو در ارض و سما
از کدامین سرزمینی، چیستی؟
بندهی خاص خداوندیستم
ساز پیدا تو مرا ای نکتهدان
تا چه حد دانی علوم عارفان
تا شود با حضرت او رو به رو
وز پی آن مرشد جن و بشر
وز پی آن کودک فرخنده حال
خویش را محروم دید از آن نکو
نیست آن کودک نه در ارض و سما
رفت و گردش کرد آن پیر کهن
تا که پاید کودکش را در سما
ناپدید گردید مطلوب از برش
در تعجب شد فرو از زندگی
کرد بر ذات خدا عجزش عیان
ای که باشی آگه از سر نهان
راز این اسرار پنهان کن تو باز
نزد من این کودک شیرین زبان
نالهی آن خضر با عز و وقار
بر جناب خضر آندم از وفا
تا تو یابی کودک آندم زیر آب
نوش فرما تا شوی اهل بقا
صورتش از گرد خاک آلوده بود
تا خورد آب حیات جاودان
دید آنجا بس ریاحین بی حساب
زان ریاحین و گلاب و مُشک ناب
تا بیاشامد از آن آب روان
کای تو خضر! ای حضرت عالی جناب
تا تو را از تشنگی سازد برون
تا رهایی یابی از قید ممات
گشت ظاهر با یکی جام پُر آب
با کمال معرفت آن مستطاب
گشت شیرین کام آن نیکو کلام
تا شود واقف از آن سر نهان
از برای خضرِ پیغمبر عیان
شو از این وادی به زودی تو برون
تا رسی در مطلبت ای نکته دان
خویشتن فارغ از این سودا نما
داد سوگند کودک روشن ضمیر
تا تو را بینم دوباره ای جناب
لب به دندان از غضب آنگه خزید
آب آنگه شق بگشت و شد و دو نیم
کز تجلی ساخت روشن لامکان
از میان آب پیدا شد کنون
جسم و جانش تر نگردیده ز آب
بر همه آن معجزاتش آن زمان
سر به سر تابع فرمان تو باد
از کرم فرما مددکاری وُرا
چون تو کودک را ندیدم در زمن
با چنین وصف صفات شایگان
تا تو را دانم پس از این ای پسر
حیدر صفدر علی مرتضی
هم امیرالمومنین هم حیدر است
دل به عشق من چنان او باخته
از ازل آن ذات خلاق مبین
کودکم دیگر مخوان ای پیرمرد
خندق و خیبر کنم فتح آن زمان
میشود اندر جهنم جا به جا
یاریاش را مینمایم رایگان
بر تمام مومنین از خاص و عام
قاسم جنات و نارم از یقین
تا برم هر مومنی را در بهشت
تا بسوزند و بمانند آشکار
هر کجا رفتی به تو بودم چنان
کس نظیرم نیست در کون و مکان
مرشد و مولای خود با جسم و جان
تا تو هستی زنده در روی زمین
درگه درماندگی غمخوار باش
از دل و از جان به اشعارش کشید
………عطرفه جنی………
روایت است در کتاب مناقب از سلمان
که بود روزی رسول خدا در بطحا
غبار و گرد، سرازیر میشد و ایستاد
نظر نمود رسول خدا در آن هنگام
نموده صورت خود را حجاب با چادَر
سلام کرد به پیغمبرِ خدا ز ادب
پس آنگه گفت حضور رسول عالی جا
ز روی لطف و کرم ای رسول هر دو سرا
فرست همره من ای شه اولوالابرار
کسی فرست که تا او تواند از یاری
که بیشمار بود خاصمین ما آنجا
به هر صباح و مسا میکشند ز ما چندان
کسی فرست که در بین خاصمین ما
ز من بگیر تعهد که در صباح آن مرد
صحیح و سالم از الطاف خالق یکتا
سئوالی کرد از آن مرد سید طاها
جواب داد حضور شهنشه ابرار
که نام باب من خسته دل بود شمراخ
به قوم شهرهام ای نازنین مه سیما
تمام قوم من خسته دل مسلمانند
گروه دیگری از جنیان به زیر زمین
همی کشند ز کینه به هر صباح و مسا
ز ظلم و جور همان جنیان بس بسیار
به محضر تو اَیا سرور زمین و زمان
که تا نجات ببخشایی ای رسول خدا
برای عطرفه فرمود سید ابرار
جناب عطرفه برداشت چادرش از سر
به صورتش نظر انداختند ز خاص و عام
نظر نمودن و دیدن که هست مرد پیر
به حکم خالق بیچون و صُنع رحمانی
دو چشم او ز درازی بود به فرق سر
تمام صورت و اعضای او پر است از مُو
دهان او ز بزرگی بود به مثل نهنگ
شدند ز دیدن آن صورتش همه حیران
جناب احمد مرسل گرفت از او پیمان
نمود رو به ابوبکر، سید طاها
به بینشان بنما تو قضاوت از دل و جان
جواب داد ابابکر بر رسول خدا
جناب حضرت ختمی مآب گفت بجواب
شنید تا که ابابکر از رسول امین
نمود عرض حضور رسول هر دو سرا
چگونه من بتوانم که رفت زیر زمین
لسان جن نمیدانم ای رسول خدا
نمود رو به عمر گفت سید طاها
میانشان به قضاوت نشین و شو قاضی
جواب داد عمر بر رسول بیهمتا
نمود روی به عثمان گفت پیغمبر
به بین آن دو گروه کن قضاوت از دل و جان
جواب داد به پیغمبر خدا عثمان
مرا بدار تو از لطف و از کرم معذور
نمود روی به علی آن امام کون و مکان
تویی که دست تو برکنده است درِ خیبر
تویی که دست تو اعجاز آشکار کند
تویی که در صف جنگ از صلابتت مشرک
تویی که قهر تو چون قهر کردگار بود
تویی که میرسی هر جا به داد مظلومان
تویی که داده خدا بر تو عزت و تمکین
تویی که دست تو را خوانده خالق یکتا
تویی که فتح نمودی حنین را چون شیر
تویی که غیر خدا و من رسول خدا
تویی که مالک ارواح، خواندهات یزدان
برو به حکم خداوندِ خالق منان
میانشان بنما تو قضاوت ای سرور
قبول کرد و روان گشت آن امام مبین
ببست بر کمرش ذوالفقار آن سرور
جناب حضرت سلمان فارس آن سردار
به حکم ذات خداوند خالق معبود
گرفت شیر خداوند خالق غفار
نظر به جانب من کرد آن امام زمان
من از ندای علی آن امام کون و مکان
ببینم آنکه علی آن ولی هر دو سرا
که ناگهان بدیدم چو بازگشت زمین
بحال اولی برگشت آن زمین عیان
دوباره سوی نبی آمد حضرت سلمان
که ای رسول خدا جان من بقربانت
روان شدم پی اسرار حیدر صفدر
به چشم خویش نظر کردم آن امام مبین
زمین دهن بگشود بر قدوم آن مولا
دلم برای علی میتپد ز بس چندان
جواب داد به سلمان فارس پیغمبر
مخور غم که علی شیرکردگار بُود
خدا به دست او داده است ذوالفقار دو سر
میان عطرفه و خاصمین به آسانی
مخاصمین علی زین خبرشدند دلشاد
دوباره بر نمیگردد آن شه خوبان
به سوی منزل و ماوای خویشتن آنان
گذشت ظلمت آن شب طلوع صبح دمید
نماز صبح بخواندند به پشت پیغمبر
پس از ادای نماز آن شهنشه بطحا
نشست منتظر آن شه به همره اصحاب
به موعدی که مقرر بُدی چو شیرخدا
به انتظار علی آن امام دینپرور
چو ظهر گشت نیامد علی ولی خدا
مخاصمین علی از خوشحالی بسیار
که کشته شیرخدا را جنیان به یقین
ز بسکه سرزنش دشمان هویدا شد
بگشت موقع اذان ظهر وقت نماز
پس از ادای نماز ظهر آن مولا
زباندرازی عدوان بی خود و تنبل
خطاب کرد به آنان سید طاها
به استعانت دادار ایزد داور
که ناگهان شکافنده گشت کوه صفا
به صورتی که ز شمشیر آن امام مبین
بلند گشت رسول خدا گرفتش اندر بر
بگفت به عطرفه آن لحظه سید طاها
جواب داد که پرسان نمای ای سرور
علی بگفت که با عطرفه من ای مولا
نمودم از ره الطاف و از سرشفقت
نخست آنکه شناسد خدای حی غفور
دوم به دین خدا تا بیاورند ایمان
سوم به صلح و صفا و مروت و یاری
نکردند از ره کینه همان جنیان
سپس به کشتن آنان به ذوالفقار دو سر
چنان بکشتم از آن قوم ظالم و غدار
حساب کشتن آن جنیان بد رفتار
امان ندادم و کشتم ز ضرب تیغ دو سر
چو دید باقی آنان که میشوند نابود
امان میطلبیدند و میزدند فریاد
بگفتم آنکه امان میدهم به یک صورت
تمام باقی آن جنیان ز پیر و جوان
تمامشان مسلمان شدند از دل و جان
قرار دادم از الطاف خالق یکتا
شدند از ره الطاف خالق اکبر
برفت عطرفه از محضر رسول خدا
«فنائی» قصه این داستان بس زیبا
ز معجزات علی آن امام انسی و جان
همی نمود بیان حدیث، آن مولا
به پیش پای رسول از ادب سرش بنهاد
که شد برون از آن مرد بس بلند اندام
که کس نبیند و نشناسدش در آن محضر
به رسم شیوهی اسلام و در طراز عرب
که قوم من فرستاده است مرا اینجا
عنایتی به من و قوم من کنون بنما
کسی که تا برهاند مرا از این آزار
کند برای من و قوم من فداکاری
که فتنهها بنمودند علیه ما برپا
نمیدهند به زن و مرد ما ز کینه امان
کند قضاوت و انصاف و عدل و داد به پا
حضورتان برسانم دوباره من آن فرد
دوباره سوی شما آورم من آن آقا
که از کجایی و قوم تو هست کنون بکجا
بود عطرفه نام من حزین و فگار
بُود او شجیع و دلیر و مبارز و گستاخ
ز جنیان بنیکاخ بین جنیها
ز جان و دل همه یکسر مطیع قرآنند
شکنجه میکنند اقوام ما از کین
خموش کردهاند از جور و کین چراغ ما
غریب و بی کس و آوارهایم رو به فرار
مرا روانه نموده گروه جنیان
گروه قوم مرا زین مصیبت عظمی
که پوششت ز سر و صورتت کنون بردار
به پیش روی رسول خدا در آن محضر
هر آنکه بود در آن محضر و در آن هنگام
دلاور است همان پیرمرد همچون شیر
بود صورت او بس دراز و طولانی
که بس عجیب و غریب آید او به دید نظر
که پوش کرده سر و صورت و لقای او
که هست تیزی دندان او شبیه پلنگ
جوان و پیر شدند مضطرب ز دیدن آن
که هر که با تو فرستم به صبح برگردان
که تو برو به همراه این برادر ما
به حل مشکلشان کوش تا شود آسان
که در کجا بُود ای شه کشور اینها
که هست کشور این جنیان به زیر تراب
که این سفر بود انجام آن به زیرزمین
که عاجز هستم ازین راه رفتن ای مولا
برای من بود ای شه این سفر سنگین
چگونه من بنمایم قضاوت ای مولا
که تو برو به همراه عطرفه آنجا
نمای جانبشان را ز یکدگر راضی
که عاجزم ز رفتن در این سفر شاها
که تو برو به همراه آن در آن کشور
که رفع مشکلشان زین طریق ساز آسان
که عاجز هستم از این امر ای شه خوبان
ازین سفر که شوم از عنایتت مشکور
که رفع مشکل این کار بر تو است آسان
تویی سفینهی کون و مکان را لنگر
ز قهر هیبت تو جنیان فرار کند
شود کشته و نابود از تو لشکر شرک
در آن دمی که به دست تو ذوالفقار بود
تویی که داده خدا بر تو این چنین امکان
تویی که خاک کف پای توست عرش برین
چو دست خویش خطابت نموده است خدا
ز ضربت اسد اللهییت با شمشیر
نکرده درک مقامت کسی به هر دو سرا
عطا نموده خدا از برایت این امکان
تو زود همره این عطرفه به کشورشان
که هستی مرشد و مولا و هادی و رهبر
به سوی کشور آن جنیان به زیرزمین
روانه گشت به همراه عطرفه حیدر
روان شد از پی اسرار حیدر کرار
رسید شیرخدا تا به وادی موعود
در آن ورطه ز الطاف کردگار قرار
صدا نمود که برگرد و زود ای سلمان
به گوشهای بستادم بدیدهی گریان
چگونه زیرزمین میرود آن مولا
فرو برفت به زیرزمین امام مبین
ندیدم آنکه کجا رفت مرشد سلمان
نمود عرض گزارش بدیدهی گریان
سرم فدای تو بادا و دین و ایمانت
که تا چگونه به زیرزمین رود حیدر
که رفت مرشد من بی هراس زیرزمین
برفت عطرفه زیرزمین و شیرخدا
ز دوریاش دل افسردهام بود حیران
که صبح در برتان آید حیدر صفدر
وجود او به من و دینم افتخار بود
که تا به دین خدا آورد فتح و ظفر
کند قضاوتِ آزاد علی عمرانی
که جنیان ننمایند ولی حق آزاد
به سوی کشور بطحا ز چنگ جنیان
روان شدند همگی شاد و خرم و خندان
به مسجد از زن و مرد از پی نماز رسید
جوان و پیر و زن و مردشان همه یکسر
برفت همره اصحاب سوی کوه صفا
به روی سنگی به کوه صفا به قلب کباب
بیاید از سفر خویشتن چو آن مولا
جوان و پیر بُدند منتظر به آن سرور
ز جانب سفر خویش آن امام هدا
به بین خویش همی کردند این خبر تکرار
دوباره زنده نگردد علی به زیرزمین
کلام کشتن مولا سر زبانها شد
نبی فتاد به سجادهاش به راز و نیاز
دوباره رفت و نشست منتظر به کوه صفا
ملول ساخت دل پاک احمد مرسل
که جنیان نتوانند کُشند شیرخدا
رسد زنده و فاتح دوباره آن سرور
بگشت ظاهر از اینجا دوباره آن مولا
که میچکید همی خون تازه روی زمین
بزد بوسه به پیشانیَش همان سرور
چرا به وقت معین نیامدی اینجا
سئوال خویش تو اکنون ز حیدر صفدر
بسوی قوم کثیری روان شدیم آنجا
بدین حق همه آن جنیان، دعوت
که اوست قادر وهاب صانع است و صبور
شوند مسلم آزاده پیرو قرآن
به بینشان بنمایند خویشتنداری
قبول شرط مرا بهر خویشتن آنان
شروع نمودم ببریدم از تنشان سر
که هم چو روبه نهادند جمله رو به فرار
گذشته بود ز هشتاد هزار تن بسیار
یهود کافر و مشرک ز جنیان یکسر
ز فرقهها و گروههای مشرکان یهود
که تا دهم امان از برایشان به جهاد
که میکنم شما را به دین حق دعوت
ز جان و دل همه گشتند پیرو قرآن
به دین و مذهب اسلام آورند ایمان
میان عطرفه و قومشان صلح و صفا
همه به مثل برادر برای همدیگر
به حال شاد و دل خوش ز محضر مولا
بخوانده است به کتاب مناقب گویا
…معجزهای از امیرمومنان…
این روایت را من زار و کباب
قطب راوندی ز اوصاف علی
از زبان حضرت باقر بیان
روزی از اصحاب شاه اولیا
کردند از حیدر تقاضا آن چنان
جمع آن مجموعه بود هفتاد و دو
شاه مردان وعده داد بر جمع آن
بعد انجام نماز آن شاه دین
تا به پشت مسجد کوفه رسید
رو نمود بر جانب آن کوردلان
بایدا هر یک تعهد این زمان
آنچه از من گشت اکنون آشکار
باشد آن از معجز ذات خدا
بعد آن دیدن مرا ساحر خطاب
گر مرا ساحر بخوانید آن زمان
گفتند آنان بر امیر مومنان
آنچه را از معجزت ای شهریار
ساحرت هرگز نخوانیم ای جناب
شاه مردان بعد انجام نماز
شد برون از مسجد کوفه روان
شاه دین فرمود بر آنان اینچنین
طبق دستور امیرمومنان
بعد چندی کرد حضرت این خطاب
طبق گفتار امیرالمومنین
باز فرمود شاه مردان مرتضی
بنگرید ای حاضرین اکنون عیان
چشم بگشودند چه دیدن حاضران
دیدند آن شه ایستاده در میان
جنت فردوس جمع حوریان
سمت راست او بهشت کوثر است
جاری دیدند نهرهای عنگبین
سمت چپ دیدند جهنم را عیان
کافران دیدند که میسوزند تمام
داد و فریاد عذاب ناریان
هر یکی در آتش قهر خدا
خواستند از شاه مردان بوتراب
عدهی دیگر برعکس اندر جنان
دیدند آن اعجاز را با چشم سر
در تعجب رفتند از آن معجزات
شاه مردان داد دستور آن زمان
طبق دستور شهنشاه عرب
امر فرمود شاه دین شیر خدا
باز کردند چشم خود را آن زمان
نی جهنم است آنجا نی بهشت
دیدند آن اعجاز از شیر خدا
از ره کبر و غرور و جهل و کین
برد شیطان از ستم ایمانشان
گفتند هستی یا علی از ساحران
غیر ساحر کی تواند دیگران
بر تو و بر سحر تو صد آفرین
گفت بر آنان علی مرتضی
آنچه از من دیده شد ای منکران
نیستم ساحر مرا ساحر مخوان
آنکه ساحر خوانَدَم از روی کین
زان همه هفتاد و هفتاد و دوشان
در حضور شاه مردان بوتراب
گفت بر آن دو امیر مومنان
رفت اندر مسجد کوفه علی
مشت خاکی را بدستش بوتراب
ریخت او را بار دیگر بر زمین
روی صحن مسجد کوفه عیان
دیدند آن هر دو نفر از بو تراب
یک نفر زان دو دوباره در خطا
یا علی باشی تو ساحر از یقین
ساحر بس ماهری یا مرتضی
در جوابش گفت شاه انس و جان
نیستم ساحر ز الطاف خدا
من علیام کز ولایت حیدرم
بیت یزدان شد تولدگاه من
هر چه از من سر زند صبح و مسا
شک نورزید و نباشید بدگمان
هر که منکر از ولایت میشود
من امیر مومنانم از یقین
من به قنداقه ببستم شصت دیو
جز خدا و حضرت ختمی مَآب
از دم شیر ژیان سلمان فارس
من در خیبر به انگشت ولا
من به امر خالق رب جلیل
من به بالین سر هر احتضار
مومنین را من به هنگام ممات
در میان قبر و هنگام سوال
از سر الطاف ذات کردگار
یا علی ای مالک ملک ولا
در قیام و در لحد یا بوتراب
در دو دنیا ای امیرمومنان
بر «فنائی» کن تو بخشش ای شها
خواندهام اندر صفات بوتراب
این خبر را گفته آن مرد ولی
مینماید معجزه حیدر چنان
خواستند از محضر شیر خدا
تا نماید معجزاتش را عیان
بودند هر یک زیرک و در جستجو
تا کند ظاهر ز اعجازش نهان
گشت از مسجد برون سالار دین
ایستاد و آه سرد از دل کشید
گفت بر آنان امیرمومنان
از یقین اکنون دهید پیر و جوان
هست از الطاف ذات کردگار
گشته از الطاف حق بر من عطا
گر نمایید میروید اندر عذاب
میشوید مردود ذات حق عیان
میدهم بر تو تعهد این زمان
گر به چشم سر بببینم آشکار
از همان ساعت الی یوم الحساب
گشت فارغ او ز راز و از نیاز
پشت مسجد رفت و اِستاد آن زمان
رو بگردانید از من از یقین
روی خود گشتاندند از او حاضران
بهر آنان از سر خیر و صواب
روی گشتاندند دوباره حاضرین
چشم خود بگشاید هر یک از شما
معجزات خالق کون و مکان
از علی آن سالک پیر و جوان
میدرخشید هم چو ماه آسمان
هست اندر دست راست او عیان
حوریان بر سمت راست حیدر است
هر یک از آنان به چشمش از یقین
در عذاب و سوختن آن کافران
در میان آتش آنگه خاص و عام
بود بالا از زمین تا آسمان
بودند اندر سوختن آن اشقیا
تا نجات شان ببخشد از عذاب
گرم نعمت بودند از پیر و جوان
از علی آن هادی جن و بشر
محو گردیدند و گشتند بی ثبات
تا ببندند چشم از پیر و جوان
چشم خود بستند اما در عجب
چشم بگشایند اکنون از حیا
دیدند حیدر ایستاده در میان
خورده اینگونه تغییر سرنوشت
با دو چشم خویشتن آن اشقیا
دور گشتند از حقیقت حاضرین
در فراموشی برفت پیمانشان
گشت ظاهر سحر تو بر ما عیان
این چنین اعجاز را سازد عیان
میکنم اقرار گویم از یقین
نیستم ساحر من ای قوم دغا
بود الطاف خدای مهربان
تا نباشید در حق من بد گمان
میرود اندر جهنم از یقین
رفتند اندر جهل گشتند بدگمان
آن دو مرد دیگری شد لا جواب
آید از پشت سر من این زمان
تا کند اعجاز دیگر منجلی
از زمین برداشت آنگه آن جناب
خاک شد لؤلؤ گوهر از یقین
پر شد از لؤلؤ و گوهر آن زمان
این چنین اعجاز دیگر زان جناب
رفت و گفتا بر علی مرتضی
غیر ساحر کی تواند این چنین
میتوانی هر چه سازی بر ملا
ساحرم ای بی خرد هرگز مخوان
کرده این معجز به من یزدان عطا
در میان کعبه زائید مادرم
لطف یزدانی بود همراه من
هست آن اعجاز، اعجاز خدا
تا بیابد از عذاب حق امان
از خداوند بر او لعنت میشود
خوانده یزدانم امیرالمومنین
تا نکردم باز بود او در غریو
کس نمیداند مرا جز آن جناب
دادهام او را نجات از آن هراس
کندم از جایش به امداد خدا
ساختم آتش گلستان بر خلیل
میشوم حاضر به امر کردگار
میدهم از رنج و از غصه نجات
حاضرم از امر حی ذوالجلال
من علیام قاسم جنات و نار
درد من بنما ز الطافت دوا
ده نجاتم از غم و رنج و عذاب
رحمت و احسان نما بر ما روان
عزت دارین طریق اولیا
……شب نوزده رمضان……
روایت است که در شام نوزده رمضان
نمود روزهاش افطار آن ولیّ خدا
پسان که گفت به دختر که ای تو جان پدر
حسن که حامی صبر است و هم شکیبایی
حسین من بشود کشته او ز تیغ جفا
کنند به نیزه بلند آن سر مطهر او
پس آنگه گشت بلند آن شه اولوالابرار
نشست بر سر سجاده آن ولی خدا
برون بگشت ز خانه به عزم راز و نیاز
به درب مسجد کوفه رسید سرور دین
چو دید که جمعی نشستهاند آنجا
برفت جانب محراب آن امام مبین
نماز نافلهی صبح را ادا بنمود
پس آنگه از سر صدق و صفا نمود آغاز
صدای گفتن الله اکبر مولا
برون نمود همان تیغ زهر آلوده
عیار گشت همان کافر جفا گستر
چو بوتراب نهاد سر به سجده روی تراب
به فرق شیرخدا آن شقی بد اختر
رسید تیغ همان کافر جفا گستر
صدای قد قتله تا بلند شد ز سما
که صد هزار مصیبت علی را کشتند
حسین با حسن آن هر دو شاخهی ریحان
بدید حیدر کرار را به روی تراب
به جستجوی همان قاتل جفا گستر
چو دید آنکه همان شوم زشت بد فرجام
برون نمودند از آن زیر بوریا او را
بیاورید همان شوم زشت بد فرجام
چو دید شاه به خون غوطهور وُرا خسته
نمود رو به حسن آن امام کون و مکان
جزای قاتل من هست یک دم شمشیر
مباد و بیشتر از جانب شما آن دون
به روی دوش پدر را ز روی آن محراب
رسید بر در خانه جناب شیر خدا
برای آنکه دل پاک زینب کبرا
بگشت وارد منزل شهنشه لولاک
بدید زینب و کلثوم تا سر بابا
به ناله گشت و دو دستی به سر زد آن محزون
پدر ز زخم سرت قلب ناتوانم سوخت
توئی پدر به خدا یار و یاور زینب
که تا علاج نمایند علی عمران را
نظر نمود چو بر زخم تارکش نعمان
که لاعلاج بود زخم تارک حیدر
به پشت خانه یتیمان بینوا و فقیر
تمام بیوه زنان و یتیمِ سرگردان
برای باب یتیمان خویشتن آنان
دو روز مانده به بستر علی عمرانی
سپرد جان عزیزش به ذات حی ودود
به دوش بردند همان جسم پاک و اطهر را
بزرگوار خدایا تو را به حق علی
تو را بحق همان مقتدای جن و بشر
تو را بحق حسن آن شهید زهر جفا
ز پشت پرده برون ساز مهدی موعود
«فنائی» را تو ببخش ای خدای هر دو سرا
علی به خانه کلثوم گشته بود مهمان
به قدر آب و نمک آن شه خجسته لقا
ز بعد من به حسین و حسن بشو مادر
کشد رنج و غم و غصهها به تنهایی
برای دین خدا تشنه لب به کرب و بلا
به پیش چشم تو و آن اسیر خواهر او
وضو گرفت برای نماز آن سردار
شروع به ذکر خدا کرد آن امام هدا
که تا به مسجد کوفه ادا کند به نماز
بگشت وارد مسجد آن امام مبین
به انتظار نماز جماعتاند آنها
به قصد سجده سرش را نهاد روی زمین
برای مومنین از صدق دل دعا بنمود
اقامه بست و امامت نمود بهر نماز
شنید تا پسر ملجمِ شقی خطا
که بهر قتل علی زهر کینه را سوده
که تا به سجده رود آن امام دین پرور
بلند گشت ز جا آن پلید شوم خراب
حواله کرد به شمشیر آن سگ کافر
به تارک اسدالله امام جن و بشر
به گوش مردم کوفه رسید این آوا
علی وصی رسول آن ولی را کشتند
به مسجد آمدند آنان به ناله و افغان
به خون طپیده پدر اوفتاده در محراب
بر آمد حضرت عباس و عون با جعفر
به زیر کهنه حصیری شده است او پنهان
دو دست او ببستند به لیفهی خرما
به نزد حیدرصفدر ورا در آن هنگام
اسیر و واله و حیران و دست او بسته
که هست سفارش من بر تو ای امام زمان
تعیین امر عدالت بود بدین تدبیر
عذاب بیش کشد آن پلید شوم زبون
به سوی خانه ببردند با دو چشم پُر آب
پیاده گشت روان آن شه خجسته لقا
نه بشکند در آن دم ز دیدن بابا
به حال زار و دل پر زخون و قلب چاک
شکسته تارک بابای خویشتن آنها
به جای اشک ز دیده بریخت لخته ی خون
درون سینهی مجروح استخوانم سوخت
انیس و مونس این قلب مضطر زینب
پی معالجهاش آورید نعمان را
به ناله گشت و به فریاد گفت بر آنان
ز ضرب تیغ جدا گشته رگ رگش از سر
به دستشان بگرفته تمام کاسهی شیر
ستادهاند به پشت درش همه گریان
گرفته کاسهی شیر و ستادهاند حیران
به روز بیست و یکم زین جهان ظلمانی
به این جهان و به یاران خویشتن بدرود
به زیر خاک نجف خاک کردند حیدر را
تو را به حرمت مولای ما علی ولی
تو را به حضرت زهرا و باب آن اطهر
تو را بحق حسین آن شهید کرب وبلا
و جمع منتظران کن ز دیدنش خشنود
به حق زینب و کلثوم و مادرش زهرا