فصل چهارم

نوای فاطمی (مدح و ثنای حضرت فاطمه زهرا)

………….سلام نامه………….

………….غزلیات………….

………….مثنوی ………….

………….داستان ………….

…….سلام بر ام ابیها…….

سلام من به تو ای مونس دل حیدر
سلام من به تو ای مادر شبیر و شبر
سلام من به تو ای مونس رسول خدا
سلام من به تو ای غم کشیده ی دوران
سلام من به تو ای افتخار کون و مکان
سلام من به تو و آسیاب و نان جوین
سلام من به شکیبایی شب و روزت
سلام من به تو و غیرت و شهامت تو
سلام من به تو و آن در شکسته‌ی تو
سلام من به تو ای مصدر علوم و حیا
سلام من به تو و آن همه شجاعت تو
سلام من به تو ای شافعه به روز جزا
سلام من به تو و ذریات اطهر تو
سلام من به همان صبر و آن اطاعت تو
سلام من به تو و مادر مطهر تو
سلام من به تو و آن قد خمیده‌ی تو
سلام من به تو ای نور چشم پیغمبر
سلام من به تو ای بانوی خجسته لقا
سلام من به تو و ناله‌ی شبانه‌ی تو
سلام من به مزار و به قبر ویرانت
سلام من به تو باد ای شهیده‌ی دوران
سلام این من حیران بی کس محزون
به حرمت حسین و علی و پیغمبر
به حال زار «فنائی» بی کس و حیران

که بعد فوت پدر گشتی بی کس و مضطر
که بر تمام زنان جهان شدی رهبر
که خوانده اُمِّ ابیها تو را شه بطحا
که جز مصیبت و اندوه ندیده‌ای به جهان
سلام من به تو ای بانو‌ی عزیز و جوان
سلام من به تو و آن قناعت و تمکین
سلام من به تو و ناله‌های دلسوزت
سلام من به همان لحظه‌ی شهادت تو
سلام من به دل زار و ریش و خسته ی تو
سلام من به تو ای منبع صفا و سخا
سلام من به تو و حشر و آن شفاعت تو
سلام من به تو و آن مصیبت و غم‌ها
سلام من به تو بادا و باب و شوهر تو
سلام من به تو و آن همه عبادت تو
سلام من به تو و دختران انور تو
سلام من به دل زار و غم کشیده‌ی تو
که بارها تو را خوانده مصطفی مادر
که داده‌ای ز کف خویش مادر و بابا
سلام من به بقیع و به آستانه‌ی تو
سلام من به دل زار و چشم گریانت
که در گذشتی به راه خدا تو از سر و جان
علیک گوی ز بهر خدای خود اکنون
بر آور حاجت این ناتوان بس مضطر
نظر به چشم شفاعت نما به هر دو جهان

………مقام فاطمه………

مقام فاطمه بیرون ز حد تحسین است
ز نور مطلق ذات خدا پدید آمد
به رتبه و شرف و شأن او ندیده کسی
خطاب کرده رسول خدا به مادریش
علی ولی خدا آن امام جن و بشر
منم فاطمه آن دختر رسول خدا
منم فاطمه آن افتخار کون و مکان
ز گریه‌ی شب و روزش ز دوری بابا
ز سقط محسن شش ماهه‌اش بروی زمین
ازین مصیبت عظمی که شد به حضرت او
ز آب دیده آن دختر رسول خدا

که درک او به همه ممکنات سنگین است
وجود ذات شریفش که مصدر دین است
که دخت اطهر سلطان آل یاسین است
که روح پاک او خالی ز نخوت و کین است
به امر آیه‌ی بَلِّغ خلیفه‌ی دین است
که باب اطهر من سیدالنبین است
اگر چه چادر من وصله دار و پشمین است
دل رسول خدا تا قیام غمگین است
فسرده حال و پریشان گلاب و نسرین است
پریده رنگ ز رخسار ماه و پروین است
دل«فنائی»محزون همیشه خونین است

…….بانوی بانوان…….

بیا ساقی ای سرو سیمین عذار
بیا و بده باده بر من چنان
بیا ساقی ای گل رخ مست ناز
به حالم نظر کن که حیران منم
بیا و مرا یک دمی مست کن
بیا ساقی ای ماه پروین من
قلم را به مستی در آورد چنان
بیا ساقی ای دلبر و دلربا
از آن باده ده تا که مستی کنم
بیا ساقی ای مهوش شوخ و شنگ
بیا و به دردم بده خاتمه
دماغم تو اکنون معطر نما
چه زهرا که او دختر مصطفاست
چه زهرا که ام‌ابیها بود
چه زهرا که چون او دگر در جهان
چه زهرا که او مادر زینب است
چه زهرا که در خانه‌ی مرتضی
چه زهرا که او شافع محشر است
چه زهرا که چون ماه در آسمان
چه زهرا که در طاق عرش مجید
چه زهرا که در یوم محشر عیان
چه زهرا که در بیت او جبرئیل
چه زهرا که در علم و فضل و بیان
چه زهرا که تاج شرف بر سرش
چه زهرا که دارد به او افتخار
چه زهرا که عقدش ببست با علی
چه زهرا که هاجر گرفتار اوست
چه زهرا که ساره کنیزش بود
چه زهرا که اندر سما قدسیان
چه زهرا که نورش چو بدر منیر
چه زهرا که در روز و در شام تار
چه زهرا که از بعد بابای خویش
چه زهرا که از غصه شام و سحر
چه زهرا که از اختلاف نظر
چه زهرا به جرم دفاع از علی
چه زهرا که مخفی بود قبر آن
به جا و مقام و به علم و بیان
به علم و به فضل و به جود و سخا
ز بعد پدر بس که او غم کشید
ز مظلومی شوهرش شد حزین
الهی به زهرا و بابای او
که اندر ظهور امام زمان
برآور تو حاجات این مومنین
ز الطاف خود ای خدای جلال
به هنگام مردن به فریاد ما
خدایا تو این مومنین فقیر
برآور تو حاجات این مومنان
«فنائی» محزون رسان ای خدا
ز شیطان و هم از جنودش نجات
به روز قیام و به برزخ به گور

که دل از فراق تو شد بی قرار
که از مستی می‌شوم نوجوان
مرا از می پی غش خود بساز
اسیر رخ عشق جانان منم
به اشعارم عشق خدا هست کن
که هستی تو آن یار دیرین من
که بنویسم اشعار نغز و روان
به من آور از باده‌ی مصطفی
ز مستیش یزدان پرستی کنم
ندیده جهان چون تو یار قشنگ
بسازم غلام در فاطمه
مرا مست زهرای اطهر نما
چه زهرا که او گوهر پُر بهاست
که او همسر و جفت مولا بود
ندیده کسی در عیان و نهان
که در سجده افتاده روز و شب است
نشسته سر پاره‌ی بوریا
سزاوار او سوره‌ی کوثر است
درخشنده باشد به هر دو جهان
خدا نام موزون او را کشید
شفاعت نماید همه مومنان
بدون اجازه نگردد دخیل
نظیرش ندیده کسی در جهان
نهاده ز الطاف خود داورش
از این خلقت خویش پروردگار
به عرش معلی خدای جلی
سماواتیان محو دیدار اوست
چه زهرا که حیدر انیسش بود
به توصیف خُلقش گشوده زبان
بود از عنایات حی قدیر
به ذکر خدا بود شب زنده‌دار
ندید او به جز رنج و اندوه و ریش
ز هجران بابا بُوَد خون‌جگر
شکستند ز کین پهلویش پشت در
زدند بر سر و صورت او سیلی
نداند کسی جز امام زمان
بود بانوی بانوان جهان
نه مریم به او می‌رسد نی حوا
ز عدوان دون طعنه‌ها می‌شنید
از این غصه گردید با غم قرین
به آن ناله‌ی نیمه شب‌های او
شتابی نما ای خدای جهان
ز احسان و لطف و کرم از یقین
مگردان تو این فیض عظمی زوال
رسان شاه مردان به امداد ما
مگردان به دنیا و عقبا اسیر
بحق علی و امام زمان
تو در مکه و کربلا و منا
بگردان تو او را به وقت ممات
بگردان شفیعش تو این پنج نور

………حضرت زهرا………

انقلابی در دلم پیدا نما
جای تو باشد دل افسرده‌ام
از تجلی جلال خویشتن نما
از سر الطاف و لطف و مرحمت
در میان سینه‌ام از سوز عشق
از جنود شر شیطان رجیم
در زبان و قلب و فکر و ذکر من
از کرم ای خالق کون و مکان
سوز و آه و ناله‌ی وقت سحر
ساز نزدیکم به قرب خویشتن
رگ رگ جان و دل افسرده‌ام
در دم جان دادن و روز قیام
لطف و الطاف عمیم خویشتن
بر زبان این «فنائی» از کرم

منقلب قلب من شیدا نما
خالیش از کبر و استغنا نما
این دل محزون من بینا نما
واقفم از سرّ ما اوحی نما
شور عشق و عاشقی بر پا نما
فارغم ای ذات بی همتا نما
ذکر نام خویشتن ماوا نما
یاری من در دل شب‌ها نما
در درون سینه‌ام بر پا نما
دورم از این نفس بی پروا نما
سر به سر از عشق، در غوغا نما
شافع من حضرت زهرا نما
بر من افسرده دل ارجا نما
ذکر استغفار را گویا نما

…..میلاد حضرت فاطمه…..

در بیان تولد زهرا
حضرت شیخ طوسی آن دانا
ابن عباس و بوذر و عمار
گرم صحبت جناب پیغمبر
که به فرمان ذات رب جلیل
داد پیغام حق بر آن سردار
بعد آن امر خالق سبحان
که بشو مدت چهل شب و روز
تا شنید شاه دین ز جبرائیل
بهر اجرای امر ذات خدا
داد دستور سید ابرار
تا رود بر سرای همسر آن
گوید از جانب رسول خدا
مدت چهل شبی به امر خدا
دوری من ز تو کراهت نیست
امر ذات خدای کون و مکان
که کنم چِل شبی ز تو دوری
می‌نماید خدای حی قدیر
تو گمانی مبر به جز برکات
که خداوند آسمان و زمین
می‌نماید خدای کون و مکان
و تو باید خدیجه‌ی کبرا
شب بخوابی به رختخواب خویش
تا رسد وعده‌ی خدا پایان
آیم آنگه بسوی خانه‌ی تو
که توئی همسر وفادارم
آمد عمار یاسر آن آقا
گفت بر او پیام همسر آن
تا شنید این خبر چو از عمار
گفت خدیجه به حضرت عمار
آنچه فرموده آن شه لولاک
می‌برم من به چشم فرمانت
آمد عمار آن نکو منظر
عرضه فرمود بر حضور شاه
شد ز الطاف خالق اکبر
طبق دستور خالق سبحان
آنچه فرموده بود جبرائیل
یک به یک امر خالق کونین
طبق دستور حق به صبح و به شام
شب همه شب چهل شب آن سردار
وقت افطار در شب آخِر
گفت بر حضرت رسول خدا
بعد آن گفت قادر ذوالمنّ
بخششت کرده از کرم یزدان
جبرئیل گرم صحبت و گفتار
که به امر خدای رب جلیل
بهر احمد ز جانب یزدان
بود در بین آن طبق به تمام
جبرئیل امین بر آن سرور
این طعام و خورش در این هنگام
تو به دستور خالق غفار
رو نمود بر علی عمرانی
نگذارد کسی بیاید تو
طبق دستور سید طاها
بنشست تا کند نبی افطار
جبرئیل آن طعام را برداشت
بهر افطار سید طاها
جام آبی و سیب و هم انگور
طبق دستور خالق منان
خورد پیغمبر گرام از آن
سیر فرمود سید طاها
بار دیگر به امر رب جلیل
آب را ریخت روی دست او جبریل
خشک فرمود حضرت میکال
خواست پیغمبر آن به نفل و نماز
گفت فرموده خالق یکتا
بربگرد هر چه زود ای مولا
امشب از لطف خویشتن داور
کوثر آن نور ایزد داور
کوثر آن دختر رسول الله
کوثر آن شافعه به روز جزا
کوثر آن افتخار کون و مکان
کوثر آنکه خدای، هر دو جهان
کوثر آن یار و یاور حیدر
کوثر آن مام زینب کبرا
قبر او تاکنون بود مستور
خواهم از حضرتش من شیدا
این من و آن تمام یارانم
حاجت جمله را چو از زن و مرد
از سر لطف خویش یا زهرا
در دَمِ جان سپردن و محشر

که بوَد دختر رسول خدا
این روایت چنین نمود انشا
بودند اندر حضورِ آن سردار
بود با حمزه و علی و عمر
ناگهان شد نزول، جبرائیل
که سلامت فرسته است دادار
بر تو است ای امیر کون و مکان
از خدیجه جدا سر از امروز
امر و فرمان ذات رب جلیل
شد مصمم رسول هر دو سرا
بر غلام کمینه‌اش عمار
بفرستد سلامش از دل و جان
از برای خدیجه‌ی کبرا
از جنابت همی‌شوم چو سوا
قدر مویی ز تو شکایت نیست
جبرئیل آوریده است چنان
کشم از دوری تو رنجوری
جاری بر من ز لطف خود تقدیر
که بود ما حصل همه صلوات
بخشد الطاف خویشتن به یقین
او مباهات با من از احسان
باشی در خانه یکه و تنها
تا بمانی تو فارغ از تشویش
منقضی گردد حکم آن جانان
بنشینم یه زیر سایه‌ی تو
باشی از جان و دل گرفتارم
درِ بیت خدیجه‌ی کبرا
حکم یزدان و هم پیمبر آن
آگه گردید او ازین اسرار
گو سلامم به احمد مختار
بر من از جانب خدای پاک
تابع هستم به حکم یزدانت
بر حضور جناب پیغمبر
ساخت از حال همسرش آگاه
مطمئن او ز جانب همسر
گشت مشغول حکم آن فرمان
بهر او از خدای حی جلیل
کرد اجرا امیر بدر و حنین
بود در سجده و رکوع و قیام
بود مشغول ذکر و استغفار
جبرئیل امین بشد ظاهر
حق فرستد سلامت ای مولا
شو مهیا برای تحفه‌ی من
تحفه‌ای بس بزرگ را سبحان
بود آنگه به احمد مختار
وارد خانه گشت میکائیل
طبقی آوریده بود ز جنان
از طعام بهشت آن اطعام
عرض کرد بر حضور پیغمبر
بر تو باشد حلال، نی دگران
زین طعام بهشتی کن افطار
تا رود پشت در به دربانی
تا که افطار را نماید او
رفت در پشت در ولی خدا
با طعام بهشتی آن سردار
پیش روی رسول حق بگذاشت
بود در بین آن طبق خرما
بهر افطاریش شده منظور
کرد افطار خویش با آنان
گشت سیراب آن مه تابان
باقی آن غذا برفت به سما
گشت ظاهر جناب اسرافیل
هر دو دستش بشست اسرافیل
هر دو دست نبی بر آن دستمال
تا شود با خدا به راز و نیاز
بر شما آن خدای ارض و سما
سوی بیت خدیجه‌ی کبرا
می‌نماید عطا به تو کوثر
کوثر آن مادر شبیر و شبر
کوثر آن همسر ولی الله
کوثر آن معدن علوم و حیا
که نظیرش ندیده چشم جهان
کرده خلقت برای خاطر آن
با دلی پر ز خون و دیده‌ی تر
که بود قهرمان عاشورا
می‌شود ظاهر او به وقت ظهور
تا کند حاجتم ز لطف روا
نفروشد به غیر ارزانم
کن اجابت ز لطفت همچون رعد
درد این نوکرت بکن تو دوا
کن شفاعت «فنائی» مضطر