فصل هشتم

امامین کاظمین

………….غزلیات ………….

……باب الحوائج……

امام هفتم من شاه دین است
امام لو کشف کشّاف اسرار
ولیّ کردگار و والی دین
به علم و زهد و تقوا و سخاوت
مسما اوست بر موسی ابن جعفر
سزاوار است ذاتش را ستایش
عزیز فاطمه و جان حیدر
فهیم و فاضل و صادق بوَد او
بود گنجینه‌ی علم لدنی
بسی عمرش به زندان‌ها گذشته است
ضعیف و زار اندر زیر زنجیر
به زیر کنده و زنجیر مولا
ز رنج و غصه و دوری یاران
همی گفت ای رضا ای جان بابا
شهیدش ساخت هارون ستمگر
بوَد مشهور بر باب الحوائج
به هر مشکل که درمانده «فنائی»

که مدحش ورد جبریل امین است
شفیع عاصیان مذنبین است
که فرزند امیرالمومنین است
چو جد خویش زین العابدین است
امام و رهنمای هفتمین است
که نور چشم ختم المرسلین است
ز نسل طیبین و طاهرین است
رئوف و مهربان است و امین است
بَری او از ریا و ظلم و کین است
که آه و ناله‌ی او آتشین است
به شکر حق سرش اندر زمین است
به فکر و ذکر رب العالمین است
دل افسرده‌اش زار و حزین است
بیا بنگر که بابایت غمین است
که آن بی دین لعین ابن العین است
که دست حق وُرا در آستین است
دو چشمش بر امام هفتمین است

……جواد الائمه……

ای خوش آن روز که من عازم بغداد شوم
بوسه بر خاک امام نهم از شوق زنم
بوسم از جان و ز دل خاک کف پای تقی
گر نگاهی بکند بر من محزون آن شه
بس که شیرین بود از مهر ولایش کامم
زان همه عشق که ورزیده‌ام از راه خلوص
آرزوی دل محزون «فنائی» این است

وز غم و ماتم و رنج و الم آزاد شوم
تا به هنگام ممات از کرمش شاد شوم
کز غلامان در حضرت او یاد شوم
در دو کون از نظر حضرتش آباد شوم
وقت آن ست که از عشق تو فرهاد شوم
عنقریب است درین مرحله استاد شوم
که من از عین عنایات تو ارشاد شوم