فصل نهم
آستان قدس (توسل به علی بنموسیالرضا)
………….سلام نامه………….
………….قصاید………….
………….غزلیات ………….
………….مخمسات ………….
شفابخش دردها
آستان قدس
دیده افلاکیان
………….داستان………….
……سلام بر امام رضا……
سلام من به حضور تو ای امام رضا
سلام من به تو ای آفتاب عالمتاب
سلام من به تو ای مصدر سخاوت و جود
سلام من به تو ای نور چشم پیغمبر
سلام من به تو ای مرشدم که آگاهی
سلام من به تو و آن عنایت خاصت
سلام من به تو و فضل و جود و احسانت
سلام من به تو و لطفت ای امام رئوف
سلام من به تو ای مقتدای جن و بشر
سلام من به تو ای ناخدای زورق دین
سلام من به تو و غربت و شهادت تو
نبود دردم جان دادن تو ای سرور
سلام این من محزون بی کس و بی یار
«فنائی» بر درِ تو آمده در این دل شب
بر آر حاجت این بینوا ز روی وفا
که زیر سایهی تو جا گرفته شاه و گدا
که هستی شافع ما از کرم به روز جزا
که کردهای ز کرم حاجتم همیشه روا
ز حال زار من خسته دل تو ای مولا
که دیدهام ز جناب تو من به صبح و مسا
که داده حق به تو این فضل و بخشش و اعطا
که میدهی ز کرم زائرین خویش شفا
که هست دست کریمانهات چو دست خدا
که از تو دین خدا و نبی بود برجا
که جان خویش سپردی تو بی کس تنها
نه خواهر و نه برادر نه مادر و بابا
علیک گوی تو بر حق مادرت زهرا
که تا رسی تو به فریاد او به هر دو سرا
……امام هشتمین……
السلام ای منبع اسرار خلاق مبین
سالها بر دل امیدم بود تا بار دگر
آمدم اما تهیدست و غریب و بینوا
احتیاج ما نگردان پیش دونان زمان
مادرم کرده مرا با مهرت ای شه پرورش
از تو میخواهم شهنشاها که تا بخشی مرا
از تو میخواهم که تا بخشی ز الطاف و کرم
از تو میخواهم که بر حالم کنی اکنون نظر
از تو میخواهم که دست من بگیری از کرم
خانه و مال و منال و عزت و جاه و جلال
از تو میخواهم که در عقبی کنی بر من نظر
از تو میخواهم که از چنگال نفس دون پرست
از تو میخواهم شهنشاها که هنگام ممات
از تو میخواهم که بر ابیات من سازی نظر
از تو میخواهم که دستم را نگردانی دراز
از تو میخواهم که تا دردم کنی اکنون دوا
از تو میخواهد «فنائی» تا رسی در یاریش
السلام ای شاه او ادنی امام هشتمین
در جوارت آیم و گردم در آن مسکن گزین
استعانت از تو میخواهم نه از آن و نه این
زان که بودم از غلامان در تو پیش از این
از سر اخلاص بر احسان تو دارم یقین
عزت و جاه و جلال و خانه و ملک و زمین
قدرت علم و بیان و رفعت بالاترین
تا بمانم در جوارت ای امام هشتمین
تا نگردم زیر پا پامال ظلم ظالمین
بر من مسکین عطا کن از یسار و از یمین
تا روم از لطف و الطافت سوی خلد برین
وارهانیَم ز لطف خویش ای سالار دین
بر سرم آیی که هستم بیکس و زار و حزین
تا به مدح تو سرایم شعر خوب و نازنین
در طلب در نزد دونان ای امام العارفین
از در دارالشفای خویش ای ماه معین
در دم جان دادن و در قبر و هنگام دفین
……غریب ارض طوس……
سلام من به رضا آن امام جن و بشر
سرم به درگه او مانده ست ز روی ادب
تو آن امام غریبی که بر درت آیند
توئی که بر در تو جبرئیل و میکائیل
توئی که خادم درگاه تو به هر دو سرا
توئی که از در تو هیچ کس نشد محروم
توئی که کرده عطا بر تو از ره الطاف
توئی که مهر ولایت به هر دلی که نشست
توئی امام رئوف و توئی شهنشه طوس
توئی که واقف اسرار عالم هستی
توئی که در صف محشر چو جد خویش حسین
توئی که خصم پلید تو، راه نتوان یافت
توئی که جمع محبین تو به رستاخیز
توئی امام مبین و توئی ولی الله
توئی که از دم عیسائیت گرفته شفا
توئی که پیش جلال و مقام مادر تو
توئی که نور ولایت نموده نورانی
توئی که بر کف دست پر از کفایت تو
توئی که از ره الطاف خویشتن سبحان
توئی به عرشهی منبر چو جد خویش علی
زمین طوس شد از مقدم مبارک تو
زمین طوس بود چون نجف، و کرب و بلا
زمین طوس بود چون مدینه بر عشاق
به جز خدا و نبی و علی و آل علی
نژاد او ز نبی است و مادرش زهرا
هر آن دلی که قبول ولایتت ننمود
تمام عمر خود اَر او به ذکر حق باشد
ولایت است که گردد قبول صوم و صلات
بدا به حال کسانی که بغض او جویند
ولای حضرت او را اگر کنی حاصل
بکوش تا به کف آری ولایت او را
تواند او که به حکم ولای خویش همی
ز معجزات و کرامات آن امام رئوف
به علم و فضل و کمال و جمال چون تو شهی
توئی امام غریب و توئی غریبه نواز
توئی که دور ز اجداد اطهرت در طوس
توئی که زهر جفا پاره کرده است جگرت
توئی که وقت شهادت نبود در بر تو
به یادبود جوادالائمه آن مولا
که ناگهان ز عنایات خالق منان
فتاد چشم اباصلت تا به آن مولا
به او بگفت چگونه از این در بسته
جواب داد به او حضرت جواد آنگه
خدای عزوجل از مدینهام آورد
همان خدای، در بسته را به من بگشود
دل فگار من خسته دل همی سوزد
به حال زار و دل خون چکان به صبح و مسا
سرم به درگه او میگذارم از اخلاص
ز لطف و مرحمت خویش ای امام رئوف
به گاه جان سپردن رسی به فریادم
ز لطف خویش نما حاجت مرا منظور
عطا نمای به من قبری از کرم شاها
ز لطف خویش «فنائی» ناتوان دریاب
که هست والی ملک ولایت آن سرور
که اوست در دو جهان بر من حزین یاور
ز شاه تا به گدا با دلِ پر از آذر
سلام میکنند از روی صدق شام و سحر
بَرَد فخر به الیاس و خضر و اسکندر
ز وحش و طیر و ز انسان و مومن و کافر
کلید جنت و دوزخ به دست تو داور
ز نور پرتو مهرت سوا شد از منکر
توئی امام و توئی هادی و توئی رهبر
به بینش تو نهاده خدا و پیغمبر
کنی شفاعت هر مومنی تو در محشر
به روز محشر کبری به غیر نار و سقر
خورند آب گوارا ز ساقی کوثر
توئی ز بعد خدا و نبی به ما رهبر
هزارها ز مریضان خفته در بستر
نهاده است سر تعظیم ساره و هاجر
بر آسمان همه اجرام را ز شمس و قمر
سپرده داوری خویش را به تو داور
نهاده است بفرمان تو قضا و قدر
مُبلّغی که نظیرت ندیده چشم بشر
ریاض رشک جنان و بهشت و هم کوثر
بلند مرتبه از آسمان گرامیتر
که خفته است در آنجا شبیه پیغمبر
نبرده هیچ کسی پی به کُنه آن سرور
که این ولایت او با نبی بود منجر
چو خر برفته فرو زیر بار تا به کمر
بدون حب ولایت نمیدهد ثمر
به نزد حضرت پروردگار جن و بشر
نبود حاصل عمرش به جز زیان و ضرر
شوی ز زمرهی خوبان خوب و نیک سِیَر
که این طریق بود پور موسی جعفر
به یک اشاره کند کوه را چو خاکستر
محاسبه نتواند کسی بگاه شِمَر
نزاده مادر گیتی مثال تو دیگر
که دور ماندهای از جد و باب و از مادر
غریب و بی کس و تنها نمودی عزم سفر
ز ظلم و کینهی عدوان شوُم بد اختر
کسی به غیر اباصلت هروی بر سر
همی چکید ز چشم تر تو خون جگر
رسید نور دو چشم، آن عزیز تو از در
ز خویش رفت که تا دید آن مه انور
شدی تو وارد این حجره اِی گل احمر
رسیدم از سر الطاف حق در این محضر
به یک نفس رساند او مرا در این کشور
که تا نماز بخوانم به روی نعش پدر
بیاد بی کسی او همی به شام وسحر
چو میروم به مزارش همی بدیدهی تر
که تا کند به حال من فسرده نظر
برس به داد من خسته دل تو در محشر
که غیر تو نبود هیچ کس مرا بر سر
به حرمت حسنین و علی و پیغمبر
میان صحن قدیم و جدید ای سرور
که این گدا ز درت کی رود به جای دگر
……امام رئوف……
السلام ای منبع دنیا و دین ای والی ملک ولا
او غریب و بی کس و بی یار در غربت شهید
باب او موسیبنجعفر شد ز ظلم و کین شهید
مدت هفت سال اندر بین زندان بسته بود
آنقدر کردن شکنجه آن گروه مشرکین
یکطرف دوری اهل البیت و رنج بی حساب
هیچ کس او را ندید و تا دم جان دادنش
در دم جان دادنش در بین زندان کس نبود
جان سپرد در بین زندان با دل محزون و زار
کُشت هارون حضرت موسی بن جعفر را ز زهر
او پدر را زهر داد و کرد در زندان شهید
کرد مسموم آن لعین بیخرد از ظلم و کین
شهسوار هر دو دنیا آن امام هشتمین
هیچ کس از درگه آن شه نرفته ناامید
مظهر اسرار هستی آن امام العارفین
روضهی او قطعهای از باغ فردوس برین
گنبد او میدرخشد در خراسان همچو شمس
او امام است و رئوف و مهربان و کار ساز
سر بنه از روی اخلاص و ادب بر درگهش
هر چه میخواهی بخواه از آن امام بس رئوف
با یک ایمایی اگر بر تو کند آن شه نظر
در دلت گر نور انوار ولایش سر زند
گر شناسی حق آن سرور شوی از عارفین
بی ولای او نمیارزد به تو صوم و صلات
بی ولای او نیابی شافعی در رستخیز
بی ولای او به محشر میشوی زار و ذلیل
بی ولای او میسر کی شود بر تو بهشت
بی ولای او نداری توشهی راه سفر
بی ولایش زندگی کردن نبخشد بر تو سود
بی ولای او عذاب قبر سنگین میشود
بی ولای او اگر صد بار اندر حج روی
بی ولای او به رستاخیز جای تو شود
بی ولای او به هر دو کون گردی ناامید
منکر حق ولایت از یقین در رستخیز
من کجا و مدح آن سرور که تا انشا کنم
بر در او سر بنه از روی اخلاص و یقین
حاجت دنیا و عقبای مرا ای سرورم
آبرو و عزت و تقوا و اذکار شبم
مطلب سر بستهای دارم حضورت ای امیر
خواهم از تو رد نگردانی به حق مادرت
دست من را گیر در دنیا و عقبا از کرم
خواهم از تو ای شه دنیا و دین هنگام مرگ
از تو میخواهد «فنائی» سلّهی این شعر خویش
سرور دنیا و دین یعنی علی موسی الرضا
گشت از جور و ز ظلم خائنین بی حیا
در میان محبس هارون ز جور اشقیا
پا و دست او به زنجیر ستم صبح و مسا
از عداوت روز و شب آن نور چشم مصطفی
یک طرف زندان تاریک و نبود اقربا
یکّه و تنها و بی کس جان سپرد آن با وفا
تا کشاند سوی قبله پای آن مرد خدا
با یک عالم درد غربت آن امام اتقیا
کرد مامون نیز این ظلم و ستم را بر رضا
این پسر را چون پدر مسموم بنمود از جفا
حضرت سلطان دین مولا علی موسی الرضا
کز شرف بر درگه او سر نهد شاه و گدا
هر که آمد بر در آن شهسوار لافتی
واقف علم لدنی مصدر جود و سخا
درگه او ملجأ هر مستمند بینوا
بر زمین و آسمان بخشند انوارش ضیا
چارهی دردت اگر خواهی برو بر آن سرا
تا شوی از یک نگاه او ز جمع اولیا
تا کند از لطف و الطاف و کرم بر تو عطا
از یقین دردت بگرداند ز الطافش دوا
میشوی فارغ تو از کبر و غرور و از ریا
جا نمایی روز محشر در جوار اولیا
بی ولای او قبول حق نمیگردد دعا
بی ولایش پا نبگذاری به جنات العلا
بی ولای او شوی از غاصبین، روز جزا
بی ولای او بسوزی در جهنم سالها
بی ولایش دست خالی رفتن است از این سرا
بی ولایش زنده بودن نیست جز جرم و خطا
بی ولای او به برزخ میکشی صدها بلا
قدر یک ارزن ندارد سود در نزد خدا
در میان آتش سوزان بمانی سالها
از عطای رحمت آن خالق ارض و سما
میشود بیچاره و افتاده اندر زیر پا
در مدیح حضرت او قاصر هستم از ثنا
تا شوی در هر دو کون از بندگان پارسا
از سر الطاف و لطف و مرحمت بنما روا
بیشتر بنما و حفظم کن ز شر اشقیا
از کرم منظور گردان عرض این مرد گدا
عرض این مسکین که میباشد، مداح شما
تا به امدادت بایستم بار دیگر روی پا
بر سر بالین من آیی ز لطفت ای شها
در جوار خویشتن قبری نما بر وی عطا
……ضامن آهو……
درین دولت سرای عشق با من هم نوایی کن
به یک ایما نگاه خویش ای سلطان دین اکنون
ز اسرار دل محزونم ای سرور تو آگاهی
خرد گفتا بنه سر از سر اخلاص در این در
الهی از کرم امشب ز روی مرحمت شاها
شب دوشین ندا آمد مرا از عالم اسباب
اگر خواهی نگردی روز رستاخیز شرمنده
گرهها خورده ای سرور به کار این من مضطر
بر آور حاجتم را ای شه دنیا و دین اکنون
علی موسی الرضا ای ضامن آهو ز الطافت
بحال خویش مگذارم ز روی مرحمت ای شه
عطا فرما ز لطف خود هر آنچه از تو میخواهم
فنائی را ز الطاف و کرم ای سرور خوبان
مرا مست از مِی وحدت ز اذکار خدایی کن
مرا اندر ره و رسم رضای خود رضایی کن
شهنشاها به من از روی احسان هم نوایی کن
از این ره هر دو دنیا را برای خود کمایی کن
مرا خاک سرای حضرت موسی الرضایی کن
که از دربار آن سلطان در این شب تو گدایی کن
تن خاکی خود را با ولای او خدائی کن
بیا ای مظهر داور به من مشکل گشایی کن
ز احسان و کرم در حق من حاجت روایی کن
سر و جان و دلم را با ولای خود ولایی کن
میان ما و نفس سرکش شومم جدایی کن
سپس این مادح خود را دوباره کربلایی کن
به راه عشق خود از جان و دل او را «فنائی»کن
……سلطان دین رضا……
دارم هوس که خدمت سلطان دین رضا
گویم حضور حضرتش آنگه حکایتی
گویم که ای امام به حق، مقتدای کل
چشم عنایت تو کند دائما نظر
این بنده از تمامی درها، امید خویش
بین آبروی خویش من خستهی پریش
باشد که از کرامت بیمنتهای تو
بسمل دلم که از غم و درد فراق دوست
بختم فتاده بس که به گرداب تیرگی
از شش جهت به جانب من میکند نظر
نی باب و نی برادر و نی خواهر و عمو
گیرد سراغ درد دل ناتوان من
نی طالع خجسته و نی بخت کامکار
صبح امید طالع من شام بیطلوع
دانی که از چه گشتهام اینگونه بیثبات
از خویش ساخت آنقدرم دور و بیبصر
هرگز نزد سر ز من خسته جز گنه
بودم شبی به خویش چنان واله و پریش
تا گشت حال من ز غم و غصه منقلب
کای عاشق بلا زدهی گشته ناتوان
تا در دو کون سازد از الطاف شافعت
زوار بارگاه حریمش به رستخیز
ای شهسوار هر دو سرا ای امام حق
زین نفس دون پرست مرا وارهان کنون
آن چه رضای خالق و خیر من اندروست
مگذار تا ملامت دشمن کشم به هیچ
بخشا به این حقیر فقیر سرای خویش
شاها به وقت مرگ ز من روی برمتاب
وانگه که جسم لاغر من را نهند به گور
قبر من از چراغ ولای تو روشن است
پیوسته است چشم «فنائی» به سوی تو
باشم ز روی صدق و خلوص و سر صفا
وز رنجهای بی حد و از درد بیدوا
دستم بگیر از کرم و از ره وفا
بر بی کسان مفلس و مظلوم و بینوا
قطع نظر نموده ز هر شاه و هر گدا
بر جانب رضایت تو دادهام رضا
دردم دوا بگردد و رنجم شود شفا
همچون سپند سوخت به مجمر به هر مسا
دورم گرفته غصه و اندوه و دردها
رنج و فراق و ماتم و اندوه و فتنهها
نی مادری مراست که در صبح و در مسا
مرهم نهد به زخم دلم از ره رفا
تا زین طریق کام دل من شود روا
روزم ز بخت تیره چو شبهای پر بلا
وز دست نفس سرکش ملعون بیحیا
تا گشتم از غرور و تکبر ز خود رها
هرگز نگشت ظاهر از این بنده جز خطا
وز پرسش قیامت و از خوف و از رجا
ناگه به گوش هاتف غیبم زد این ندا
دستی بزن به دامن سلطان اولیا
سلطان دین امام مبین حضرت رضا
فارغ ز خوف محشر و اندیشهی جزا
ای جسم و جان احمد و ای منبع هدی
از من بساز بندهی نیکو و پارسا
از آن طریق در به رخم از کرم گشا
مگذار تا که خنده زند بر من از قفا
ایمان مستقر که شوم پاک و پارسا
تا پیش خاک پای تو جان را کنم فدا
حب تو است مونس قبر من ای رضا
تا آنکه صبح روز قیامت شود به پا
ای حضرت رضا به تو دارم من اتکا
……امام رضا……
برس به داد دل من تو ای امام رضا
عنایتی بنما بر من حزین قبری
محبت تو به دل دارم از ازل ای شه
اگر به تیغ بُرند بند بند تنم
ز لطف خالق سبحان درون سینه دلم
هزار بار سپاس از خدای حی غفور
تمام هستی عالم به ذرهی مهرت
غلام درگه خود را مکن تو شرمنده
بگیر دست من خسته دل ز روی کرم
مرا رسان دوباره ز لطفت ای آقا
بگیر دست جوانان مسلمین ز کرم
بر آر حاجت زینب که هست خادمهات
به طیبه که بود طیب از کرامت تو
به حیدر و به جلال و سکندر و بلبل
بساز هر یک از آنها تو عالم و عامل
مرا به همره این همسرم به مکه روان
ز چنگ مردم دونان دون نجاتم بخش
ببخش مادر و مادربزرگ و جدهی من
مرا ز لطف کرم با تمام اهل و عیال
مشرفم بنما در نجف ز روی کرم
شفا بده به مریضان خفته در بستر
مراست حاجتی در دل که خود همی دانی
عرایض من محزون و مستمندانت
«فنائی» را تو ببخش و شفاعتش بنما
به وقت دادن جان و به برزخ و به جزا
درون صحن خود از لطف خویش ای مولا
ز شیر مادر خود یافتم ولای شما
نمیتوان که شوم از ولایت تو سوا
ز نور حب ولایت گرفته نور و ضیا
که کرده نور ولایت به سینهام مأوا
عوض کجا کنم ای شه به قیمت دنیا
به نزد خلق دو عالم میان هر دو سرا
که تا شوم به عنایات تو ز غصه رها
به کربلا و نجف در مدینه و به منا
خصوص دست جوانان این من شیدا
بگیر دست وی و حاجتش نما تو روا
بر آر حاجت او را و خواهرش زهرا
عنایتی بنما تا شوند بر سر پا
که تا به مصدر خدمت شوند به خلق خدا
که تا سلام تو گویم به مادرت زهرا
که تا به من نزنند خنده فرقهی اعدا
که هر یکی ز کنیزان تو بُدند آنها
رسان به مکه و در کاظمین و کربُبلا
به پای بوسی حیدر علی ولی خدا
خصوص بر من و بر نور چشم من ز وفا
روا نمای تو بر حق مادرت زهرا
قبول کن ز سر لطف خویش ای مولا
به وقت مردن و در برزخ و به روز جزا
……رضا امام العارفین……
یا علی موسی الرضا مولای من
روز عید است از سر لطف و کرم
بر طواف کوه تو از راه دور
قلب من روشن نما از معرفت
ده شناسایی به من اسرار عشق
حل نما ای شهسوار هر دو کون
میکشم هجران تو با جان و دل
از تو میخواهم که با نیمه نظر
ذکر نام اقدست ورد زبان
دست من گیر ای شه دنیا و دین
عارفست در حق تو از جان و دل
در سر شوریدهام سودای توست
وز تو میخواهم که از راه یقین
از تو میخواهم که از جود و سخا
از تو میخواهم که رخسار تو را
از تو میخواهم که بیرونم مکن
از تو میخواهم که در هنگام مرگ
از تو میخواهم به وقت احتضار
از تو میخواهم که از لطف و کرم
از تو میخواهم که تا از نفس دون
از تو میخواهم کنی بر من عطا
از تو میخواهم که توفیقم دهی
از تو میخواهم که افزونتر نما
از تو میخواهم که امدادم کنی
از تو میخواهم که تا خدمت کنند
سر زد از لوح دلم خوش مطلعی
ای رضا ای شاه او ادنای من
ای رضا ای عشق من ای نای من
ای رضا ای خسرو آزادگان
ای رضا ای میوهی باغ رسول
ای رضا ای جسم و جان مرتضی
ای رضا ای نور چشم فاطمه
ای رضا ای پایهی دنیای من
ای رضا ای افتخار عاشقان
ای رضا ای ضامن آوارگان
ای رضا دیدم که از مهر و وفا
ای رضا کز خوان احسانت همی
ای رضا هستی امام العارفین
از تو میخواهد «فنائی» روز و شب
کن نگاهی بر دل شیدای من
ده شفا این همره همراه من
آمدم تا بشنوی آوای من
کن تو بینا دیدهی معنای من
تا ز عشقت پر شود مینای من
این همه حاجات و مشکلهای من
ای خیالت مونس شبهای من
نور بخشی در همه رگهای من
کرده است از معرفت لبهای من
تا نیفتد در زمین پاهای من
دیده و گوش و دل بینای من
شور افکن در سر و سودای من
وز محبت پر کنی مینای من
ساز در بیت الرقیه جای من
بنگرد در نیمه شب رویای من
از دیار خویش ای مولای من
در جوار خود کنی مأوای من
زودتر آئی تو ای مولای من
در صف محشر شوی جویای من
دورم انداز ای شه والای من
راه و رسم و شیوهی تقوای من
در ره آن دلبر یکتای من
ورد و اذکار دل شبهای من
تا قبول حق شود احیای من
بر همه مستضعفان اعضای من
در صفایت حضرت بابای من
ای رضا ای عروة الوثقای من
ای رضا ای ساغر و صهبای من
ای رضا ای ملجأ و ماوای من
ای رضا ای دُرِّ بی همتای من
ای رضا ای گوهر یکتای من
ای رضا ای رحمت یکتای من
ای رضا ای مایهی عقبای من
ای رضا ای لؤلؤ لالای من
هر کجا رفتم شدی جویای من
بودهای همچون پدر پویای من
میرسد روزی و هم کالای من
کن قبول خویشتن امضای من
جای تو باشد دل شیدای من
……رخ آفتاب رضا……
آندم که تو را به خواب دیدم
در پیش وصال بی مثالت
گفتی که به تو کنم عنایت
بی یاد وصال تو دل خویش
با یاد تو روزگار پیری
وز عین عنایت تو در روز
اظهار کجا توانم ای شه
بنمای دلم ز لطفت آباد
رخسار چو ماه انورت را
اندر در آستان قدست
بر گِرد ضریح اطهر تو
دوش از غم و غصهی فراقت
از رشتهی مهرت ای شهنشه
وز مهر عنایتت «فنائی»
بیرون رُخت از حجاب دیدم
خود را ز خجالت آب دیدم
از مهر تو بی حساب دیدم
یکسر همه در عذاب دیدم
خود را همه در شباب دیدم
من چهرهی ماهتاب دیدم
کاندر رخت آفتاب دیدم
کین خانه بسی خراب دیدم
بهتر ز گل گلاب دیدم
سرها همه در تراب دیدم
مرد و زن و شیخ و شاب دیدم
بسمل دل خود کباب دیدم
در گردن خود طناب دیدم
دور از غم و اضطراب دیدم
……علی موسیالرضا……
خوشا دلی که شب و روز در هوای رضا
به هر دلی که خدا داد عشق و مهرش را
ز درد و ماتم و رنج و الم تهی گردی
دلا بیا و بزن بر سر و به سینهی خویش
شهید زهر جفا شد ز کینهی مامون
غریب و بی کس و بی یار و دورِ از کشور
عزای او به جنان، اهل بیت پا کردند
محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین
بزرگوار خدایا به روز رستاخیز
گره ز کار «فنائی» مگر که باز کند
بود به روضهی رضوان جانفزای رضا
کجا دگر برود، از در سرای رضا
اگر شوی ز دل و جان تو مبتلای رضا
ز درد و غصه و اندوه و ابتلای رضا
گریست فاطمه در جنت از برای رضا
کسی نبود که تا بشنود صدای رضا
بهشت گشت عزا خانهی عزای رضا
زند به سینه و بر سر ز ماجرای رضا
مرا ببخش به جاه و جلال و جای رضا
خدا ز لطف به دست گرهگشای رضا
……عیدی شب میلاد……
لطفی بکن به حال من زار ای رضا
دست مرا بگیر که مولای من توئی
بخشش کن از کرم بمن زار و مستمند
اعطا نمای بر من از الطاف خویشتن
اندر کنار روضهات ای شاه انس و جان
درگاهِ جان سپردن و هنگام دفن من
خواهم که از کرم، تو ببخشی بمن کنون
اندر شبِ ولادتت ای مرشد عزیز
الباقی حوائج من از کرم بر آر
خواهد «فنائی» عیدی خود را که روز حشر
تا وارَهَم ز محنت و ادبار ای رضا
از راه لطف و رحمت بسیار ای رضا
توفیق ذکر و خواندن اذکار ای رضا
راه رضای خالق غفار ای رضا
قبری ببخش بر من بیمار ای رضا
خود را رسان به دادِ من زار ای رضا
وز لطف خویشتن، دلِ بیدار ای رضا
تبریک و تهنیت کنم اظهار ای رضا
تا وارهم ز دوری دلدار ای رضا
بخشی نجاتش از شرر نار ای رضا
……یا معین الضعفا……
حاجتی دارم روا کن ای امام هشتمین
یاریام بنما که جز تو کس ندارم در دو کون
دوست دارم در جوارت سالها خدمت کنم
خود همی دانی چه رنجی میکشم شام و سحر
مشکل من کن تو حل ای ضامن آهو کنون
کن توجه بر تمام نوجوانان بیشتر
جز جناب تو پناهی ما نداریم در دو کون
خسروا دست مرا گیر و به حالم کن نظر
شهریارا چون تو شاهی میتواند از کرم
من که از موری ضعیف و ناتوان تر گشتهام
ناامیدم بر مگردان از کرم ای شهریار
ساز منظور از کرم عرض «فنائی»، سرورا
ساز آرام این دل افسردهام ای شاه دین
دست من گیر از کرم ای خسرو جان آ فرین
چون غلامان بردرت از روی اخلاص و یقین
بشنوم نیش زبان با گوش خود از آن و این
بیشتر مپسند که باشم با غم و اندوه قرین
حاجت آنان بر آر ای مرشد روح الأمین
بی کس و بیچاره هستیم بینوا و بی معین
تا به پا گردم ز الطاف تو از روی زمین
مور را بخشد مقام چون سلیمان و نگین
بر در تو آمدم ای نور چشم حور و عین
کن تو امضا نامهی من ای شه دنیا و دین
بر حق زهرای اطهر ای امام العارفین
……یا ثامنالحجج……
یا ثامنُ الحجج تو به حالم نظر نما
دستم بگیر از کرم، ای مرشد عزیز
در وقت جان سپردنم از لطف خویشتن
در گور تنگ و تار من ای شه ز مرحمت
از شر دشمنان بد اندیش و بد سِیَر
ای شهسوار هر دو سرا ای ولیّ حق
ای دادرس به داد دلم رس که بیکسم
بر حلّ مشکلات من ای شاه انس و جان
این نو نهال نورس تازه جوان من
دانی تو از ضمیر «فنائی» مستمند
بر من نگاه مختصری با اثر نما
رحمی به حال زار من خون جگر نما
جان جواد و مادرت آن دَم گذر نما
لطف و عنایت و کرمی بیشتر نما
دورم ز شرّ دشمن و آشوب و شرّ، نما
بر حال زار من نگهی مختصر نما
بر من توجهی ز کرم زودتر نما
بشتاب هر چه زود مرا کاموَر نما
از لطف خویشتن وُرا بارور نما
حاجات آن بر آور و لطفی دگر نما
……نگاه مختصر……
ای حضرت سلطان خراسان نظری کن
دانی که تهیدستم و محزون و پریشان
بی بال و پر اکنون به درت آمدم ای شه
چاک دل محزون مرا کن تو رفوئی
خواهم ز جنابت ز سر ذره نوازی
بر نالهی شبگیر «فنائی» اثری بخش
بر من نظر مرحمت بیشتری کن
امداد به من از کرمت سیم و زری کن
اعطا ز سر لطف به من بال و پری کن
یاری به یکی خستهی خونین جگری کن
کاندر دم جان دادنم ای شه گذری کن
وز گوشهی چشمت نگه مختصری کن
……آمدم ای شه……
آمدم ای شه بسویت تا نگهبانی کنی
دادهام بر دست تو از چه زمام خویش را
از تو میخواهم شهنشاها که از راه کرم
از تو میخواهم که با نیمِ نگاه خویشتن
از تو می خواهم که در میدان محشر از ثواب
از تو میخواهم شها کز روی ذره پروری
از تو میخواهد دلم با این همه شرمندگی
چهره بنما تا بمیرم پیش چشم دلکشت
از تو میخواهد «فنائی» تا به هنگام ممات
دورم از هر گونه تشویشات شیطانی کنی
تا به حال زار من الطاف، ارزانی کنی
فارغم زاندیشههای نفس ظلمانی کنی
این دل زار مرا پر نور و رحمانی کنی
کوثر و فردوس و طوبا بر من ارزانی کنی
دورم از هر گونه اسباب پریشانی کنی
از کرم اعطا به من مهر سلیمانی کنی
پیش از آن گاهی که در عشقت مرا فانی کنی
مدفنش در آستان قدس، رضوانی کنی
……مونس و غمخوار……
از تو میخواهم که تا رونق دهی در کار من
من به امداد ولایت کردهام اینجا سفر
حاجتی دارم به دل خواهم بر آری از کرم
از ازل دلدادهی اجداد و ابناء توام
فارغم گردان ز دست نفس سرکش ای امام
آگهی از حال زارم ای شه دنیا و دین
کن علاج درد من ای خسرو مشکل گشا
چون گدایان بر درت بهر گدائی آمدم
از جناب حضرتش خواهد «فنائی» روز و شب
گرم گردانی ز الطاف و کرم بازار من
بر امید آنکه گردی مونس و غمخوار من
با یک ایمای کرم ای سرور و سردار من
بیشتر بنما عنایت بر من ای دلدار من
تا رود از روزگارم در عدم ادبار من
کن نگاهی بر دل افسرده و بیمار من
زودتر بگشا گرهی بسته را از کار من
تا که از لطف و کرم رونق دهی در کار من
تا که منظور نظر گردد همه اشعار من
……نصب کتیبه حرم……
به روز بیست و نهم بود چون ز ماه صفر
جناب باقری آن مرد عالم و دانا
همی نمود به تلویزیون او سخنرانی
که بارگاه مَلک پاسبان آن سلطان
به تحت امر و هدایات عالم دانا
چو از مهندس و از کارگر در آن دوران
چنان به شوق و شعف کار روضه ی مولا
جناب شیخ چو در اصفهان سکونت خویش
ز اصفهان به خراسان به اسب و قاطر و خر
جناب شیخ بود او در مسافرت دائم
که تا تمام شود کار روضهی رضوان
به صبح و شام به شدت همی نمود کوشش
ز لطف ذات خداوند خالق یکتا
چو از توجه و امداد ذات ربانی
سرا و صحن امام رضا در آن هنگام
تمام کاشی و کاشیگران آن وادی
به دور گنبد و سلطان دین امام رضا
سقا خانه چون بِین صحن گشت تمام
تو گویی قطره آبی ز حوض آن سرور
به دست معجزه آسای شیخ آن دانا
که کار بس ضروری به شیخ پیدا شد
به گاه عزم سفر شیخ داد این دستور
که تا نیامدهام از سفر من حیران
تو در غیاب من ای مرد عاقل و هشیار
چو آمدم ز سفر من به روضهی رضوان
به پیش روی ضریح این کتیبهی زیبا
چو این بگفت و روان گشت او به سوی سفر
به اصفهان چو رسید آن معلم دانا
به امر شیخ همان مرد فاضل هشیار
که ناگهان شبی در خواب او امام زمان
که ای مهندس عالی مقام نیکوکار
ز ترس شیخ نماند او کتیبه در جایش
رسید شام دگر آن مهندس بی تاب
همین که رفت به خواب آن مهندس دانا
بگفت او به مهندس که از چه ای بی تاب
نکردی از چه کتیبه تو نصب در دیوار
جواب گفت به شرمندگی به آن سلطان
جناب شیخ بهائی بگفت وقت سفر
به او بگفت به خواب آن امام هر دو سرا
کن از جناب بهائی تشکری بسیار
ولی بگو، ز طلسمی که در نظر داری
نما طلسم خود ای شیخ زودتر باطل
که این طلسم شود مانع گنهکاران
درِ حریم رضا بر رخ گنهکاران
در حریم رضا تا قیامت کبرا
چو صبح گشت و مهندس بلند شد از خواب
کتیبه را چو به دستور حضرت مولا
ز بعد مدتی شیخ آنکه از سفر برگشت
نمود عرض ادب بر حضور آن مولا
که ناگهان فتاد چشم شیخ بر دیوار
به خویش گفت چگونه مهندس این اقدام
تمام کرد دعاهای خویش آن سرور
که آمدند همه از کار و کارِگر آنجا
فتاد چشم مهندس به شیخ عالی جا
بدون معطلی فرمود شیخ آن سرور
نمودم امر که اندر غیاب این حیران
چگونه نصب نمودی کتیبه را اکنون
جواب داد مهندس به حالت حیران
بُدم منتظرت ای عزیز عالی جا
که تا به محضر تو این کتیبه در دیوار
که ناگهان بدیدم به خواب خویش عیان
بگفت بر من افسرده آن امام زمان
به طبق گفته و امر شما به گاه سفر
من فسرده محزون و بیکس و بی تاب
به خواب خویش چو دیدم همی ز روی یقین
نمود رو به منِ خسته آن امام زمان
نمودم عرض که شیخ بهائی وقت سفر
که در غیاب او از نصب این کتیبه در دیوار
جناب حضرت سلطان دین امام رضا
کنم نصب به فرمان آن امام مبین
پس آنگه نصب نمودم به امر حضرت آن
ولی ز زحمتتان آن امام دین پرور
به ضمن آن به شما گفت سید و سرور
مکن تو نصب به دیوار این حریم و مزار
که این مکان مقام امیدواران است
میآید آنچه گنهکار در صباح و مسا
تمامی از کرم و عفو بخشش سبحان
شنید حضرت شیخ بهائی این اسرار
سرم فدای چنین مرشد و چنین مولا
طلسمی را که نوشتم من حزین و فگار
که هیچگاه زن و مرد، از گنهکاران
به جز خدا کسی آگه نبود ازین اسرار
بنازم هم چو امام رئوف و هم رحمان
ز بسکه هست رئوف آن امام رحمانی
ز درگهش نرود هیچ زائری محزون
ستادهاند در این در فرشتگان خدا
هر آن کسی که نهد سر در این در از اخلاص
کسی که جان بسپارد با ولایت او
ولایت است که گردد قبول صوم و صلات
ولایت اسدالله علی عمرانی
ولای حضرت موسی الرضا به هر دو سرا
هر آنکه زائر این بارگاه شود به یقین
ازین سرای مقدس نرفته کس نومید
هر آن سری که به عشقش سپرده جان به خدا
سپاس میکنم آن ذات خالق رحمان
بزرگوار خدایا به حرمت زهرا
بحق حضرت سلطان دین امام رضا
خدای عزوجل از سر وفاداری
رسان به داد دل زار من به صبح و مسا
تو را به حرمت جاه و جلال مادر او
تو را به حرمت جدش رسول هر دو سرا
به حرمت حسنین و به سید سجاد
به حق حرمت فرزند طاهرش هادی
که حاجت من افسرده را بده اکنون
وکیل من توئی در هر دو کون ای مولا
بحق حضرت معصومه از سر یاری
بگیر دست «فنائی» بیکس و بی یار
شنیدم این خبر از مرد عالم و برتر
به روز رحلت سلطان دین امام رضا
در ارتباط امام رئوف و رحمانی
شروع نمود به آبادیش در آن دوران
جناب شیخ بهاییِ ناطق و گویا
بُدند تحت هدایات شیخ، پیر و جوان
به پیش رفته بود از لطف خالق یکتا
قرار داده بود آن شخصِ عارف درویش
مسافرین بدینگونه مینمود سفر
به اصفهان و به مشهد جناب آن عالم
گرفته بود به مشهد جناب شیخ مکان
که کار روضه ی سلطان دین رود در پیش
تمام گشت سرانجام صحن حوض طلا
تمام پنجرهها نصب شد به آسانی
به شکل معجزه آسا چو گشت تمام
بُدند یکسره آنان به شوق آبادی
گذاشتند هزاران هزار خشت طلا
که از آب سردش بنوشد همی خاص و عام
شفا دهد به مریضان خفته در بستر
چو گشت رو به تمامی امور آن مولا
به اصفهان روان با دلی چو شیدا شد
به آن مهندس بعد از خودش به این منظور
ز اصفهان دوباره به روضهی رضوان
کتیبه را ننمائی تو نصب در دیوار
کنم نصب کتیبه به روی آن ایوان
پس از سفر کنمش نصب من به امر خدا
به زین اسب سواری نشست آن سرور
بگشت مدتی مشغول کارش آن آقا
نکرد نصب مهندس کتیبه در دیوار
بیامد و بر او بگفت امام انسی و جان
کتیبه را تو بکن نصب روی آن دیوار
که تا نرنجد از او اوستاد و مولایش
به حال زار و پریشان نهاد سر در خواب
به خواب دید جمال مبارک مولا
نکردی از چه توجه به دیدن آن خواب
ز چه تو سرکشی کردی ز امر من در کار
که من خجالت و شرمندهام به هر عنوان
که نصب من ننمایم کتیبه را بر در
که نصب کن تو به زودی کتیبه را فردا
ز خدمتی که نمود است او در این دربار
تو خواهی آنکه وُرا در کتیبه بگذاری
که در حریم رضا نیست جای آن قابل
به داخل حرم قدس روضهی رضوان
همیشه باز بود از کرامت رحمان
همیشه باز بُوَد از برای شاه و گدا
دوان بسوی حرم رفت با دل بی تاب
نمود نصب سر جای او به صدق و صفا
درون صحن قدیم آمد و در آن بنشست
به حق خویشتن و دیگران نمود دعا
کتیبه دید که در جای خود گرفته قرار
نموده نصب کتیبه، وَ کار او اتمام
برآمد از حرم و رفت جانب دفتر
برای دیدن شیخ از خلوص صدق و صفا
بسوی شیخ خداجوی عالم و دانا
که ای مهندس دانا تو را به وقت سفر
مکن تو نصب کتیبه بروی این ایوان
خلاف امر من زار خستهی محزون
حضور حضرت شیخ آن بدیده ی گریان
که آئی از سفر خویشتن تو ای آقا
کنم نصب به دستور تو در این دربار
شهنشه دو سرا آن امام انسی و جان
که تا کتیبه کنم نصب در محلهی آن
ز نصب آن بنمودم دوباره صرف نظر
چنانچه در شب دیگر که رفتم اندر خواب
جمال حضرت سلطان دین امام مبین
که از چه نصب نکردی کتیبه در ایوان
نموده منع مرا آن عزیز و آن سرور
کنم صرف نظر تا بیاید آن سرکار
نمود امر به من تا کتیبه را فردا
کتیبه را سرِ جایش همی ز روی یقین
کتیبه را بجایش بروی این ایوان
نمود خیل تشکر ز تو همان سرور
که ز آن طلسم خود اکنون نمای صرف نظر
طلسم خویش تو ای مرد فاضل و هشیار
برای بخشش و عفو گناهکاران است
برای بخشش آمرزش از گناه اینجا
شوند پاک ز الطاف خالق رحمان
بگریه گشت و نظر کرد جانب انظار
که واقف است به اسرار عالم بالا
که جابجا بنمایم به داخل دیوار
ز زیر آن نتواند گذشت پیر و جوان
ز قصد کار من خسته دل در این دربار
که داده است خدا بهر او چنین امکان
کند ز بعد خداوند مشکل آسانی
بدون حاجت ازین در نمیرود بیرون
برای خدمت زوار او به صبح و مسا
به روز محشر کبری شود ز غصه خلاص
بکف بیارد از الطاف حق رضایت او
که گفته حق به محمد و آل او صلوات
بود به اهل ولایت عطای رحمانی
بود بهشت و بود کوثر و بود طوبا
خدا مکانِ او بخشد همی به خلد برین
ز مرد و زن ز شقی و تقی سیاه و سفید
تهی ز خوف قیامت بود به روز جزا
که کرده خلقت من با ولایتش عمران
که حاجت من افسرده دل نما تو روا
که درد من بده از لطف خویشتن تو شفا
مرا به حال خودم لحظهای تو مگذاری
امام و مرشد و مولای من امام رضا
تو را به موسی جعفر بحق خواهر او
تو را به جان علی و به مادرش زهرا
به حق باقر و جعفر به موسی و به جواد
بحق عسکری و نور چشم آن مهدی
عنایتت به من خسته دل نما افزون
بگیر دست مرا از کرم تو صبح و مسا
مرا به حال خودم لحظهای تو مگذاری
مرانش از در خود در دو کون ای سردار
……شفا از امام غریب……
در سال 1384 هنگام عمل جراحی مغز پسرم سیدجلال در بیمارستان حضرت موسی بن جعفر مشهد، به محضر علی بن موسی الرضا توسل نمودم و این غزل را به محضر مبارک حضرت رضا مبنی بر شفای پسرم به نام نامی آن امام رئوف سرودم و اصل آن را به داخل ضریح مقدس حضرت انداختم و آن حضرت از عنایات خاص و عامش پسرم را شفا بخشید…
دوش بودم بحال خویش حیران
هاتفی این ندا ز عالم غیب
که مشو زار و مستمند و ملول
او شفا میدهد به فرزندت
خواه شفایش تو از سر اخلاص
رو به درگاه شاه و سلطانی
حضرت بوالحسن امام غریب
از در او نرفته کس نومید
مستمندان همی کند یاری
بر جلال و «فنائی» آن سرور
واله و مستمند و سر گردان
داد بر من ز جانب جانان
که خدا مشکلت کند آسان
از ره لطف خویشتن رحمان
از حضور امیر کون و مکان
شاه دین آن امام انسی و جان
که بود ضامنت به هر دو جهان
از زن و مرد هم ز پیر و جوان
آن امام رئوف از دل و جان
میدهد بر شفایشان فرمان
……عمر دوباره……
سرودهای به شکرانه شفای فرزندم سیدجلال به برکت امام علی بنموسیالرضاعلیهالسلام
ممنونم از سخاوت تکرارت ای کریم
ممنونم از تو آنکه شفا کردهای عطا
بخشیدی عمر تازه به فرزند این حقیر
کردی تو زنده از کرم خود جلال را
اندر جوار حضرت سلطان دین رضا
دستم گرفتهای تو همیشه ز لطف خویش
بنما ز روی لطف به من خسته ای عزیز
بیدار کن مرا که کنم سجدهات ز عشق
پر کن سبوی من ز می ناب احمدی
از بادهی ولایت مولای انس و جان
بخشا به من تو شیوهی تقوای بی ریا
روشن نمای قلب من خسته دل کنون
بر من روا مدار که تا منحرف روم
از لطف و از عنایت و از ذره پروی
آگه توئی ز وحش و طیور و ز انس و جن
روزیشان عطا بنمائی تو از کرم
خواهم ز تو که حاجت من را روا کنی
در وقت مرگ در لحدم از کرم رسان
خاک «فنائی» ساز تو در روضهالرضا
از لطف و از عنایت بسیارت ای کریم
از فضل خویشتن تو به بیمارت ای کریم
شکرت کنم به روز و شب تارت ای کریم
نازم چنین عنایت دادارت ای کریم
دیدم شفای داور درمانت ای کریم
در کابل و به مشهد و تهرانت ای کریم
مفتون عشق خویش و گرفتارت ای کریم
در وقت صبحگاه و شب تارت ای کریم
تا مست گردم از می سرشارت ای کریم
بخشا به این غلام شرمسارت ای کریم
تا من رسم به وعده ی دیدارت ای کریم
از نور خویش نبر انوارت ای کریم
در دشت و کوه و کوچه و بازارت ای کریم
وردم نما ز لطف خود اذکارت ای کریم
واقف توئی ز مور و دل مارت ای کریم
از خوان فضل و بخشش بسیارت ای کریم
بر حق جان احمد مختارت ای کریم
شیرخدا و حیدر کرارت ای کریم
تا دور گردد از شرر نارت ای کریم
……فتح و ظفر……
در سال 1384 هنگام عمل جراحی مغز پسرم سیدجلال در بیمارستان حضرت موسی بن جعفر مشهد، به محضر علی بن موسی الرضا توسل نمودم و این غزل را به محضر مبارک حضرت رضا مبنی بر شفای پسرم به نام نامی آن امام رئوف سرودم و اصل آن را به داخل ضریح مقدس حضرت انداختم و آن حضرت از عنایات خاص و عامش پسرم را شفا بخشید…
نوکرانت عازمند اندر سفر
کن مهیا بهر ایشان از کرم
بی خطر آنان رسان ای شهریار
تا رسند در کشور مقصود خویش
آنچه میخواهند چنان کن ای امیر
حفظ شان کن از غم و رنج و الم
لحظهای از دید خود منمای دور
استعانت کن کنون والاگهر
آنچه میخواهند ز لطف خویشتن
ناامیدشان مگردان ای کریم
از جوانمرگی و از درد و بلا
دستشان گیر و رسان اندر هدف
این من محزون رسان در کربلا
در دم جان دادنم شاها بیا
در جوار خویشتن قبری ببخش
احتیاجم نزد این دونان مکن
آنچه از تو خواستم کردی عطا
بیشتر بنما توجه ای امیر
از سر لطفت مگردانم کنون
شهریارا عرض من بنما قبول
بر «فنائی» بخش توفیق نماز
کن سفر را بهر آنان بی خطر
از سر الطاف و لطفت بال و پر
بر مرادشان تو در شام و سحر
کن عنایت بهرشان فتح و ظفر
تا درخت بختشان گیرد ثمر
ای توانا، کن بحالشان نظر
در هوا و در زمین و بهر و بر
تا سر مقصود آنان را ببر
کن عطا و لطف خود را بیشتر
کس ندارند غیر تو ای دادگر
حافظشان باش هنگام سفر
شهریارا هر یکی بی درد سر
تا کنم شکران حی دادگر
تا دهم جان پیش چشمت ای پدر
بر من محزون تو ای والا گهر
تا نیفتم در زمین با چشم تر
شکر احسانت کنم شام و سحر
در حق این مخلص بی پا و سر
نزد دونان احتیاج سیم و زر
تا شوم از لطف تو صاحب نظر
در دل شبها و هنگام سحر
……شافعه روز جزا……
ذکر توسل به محضر شریف اختالرضا حضرت فاطمه معصومه
درد ما را دواست معصومه
بر همه دوستانش آن بی بی
باب او کاظم آن امام مبین
جد او جعفر آن شه لولاک
بر محبان بروز رستاخیز
کس نرفته ز درگهش نومید
در قیام و قیامت و دنیا
در خیرش به روی شاه و گدا
دست و ناخن و پنجهاش به یقین
ملجأ مستمند و درمانده
خطهی خاک قم ز مقدم او
منبع خیر و منشأ برکات
در عبادات و در اطاعت حق
در دل شب به ذکر یا قدوس
در صف محشر او به حکم خدا
از برای نجات ما ز عذاب
جان به جانان سپرد در غربت
در فراق برادر و بابا
از جفا کاری جفا جویان
زان همه ظلم بی حد هارون
بس کشیده مصیبت عظمی
تا ببوسد حسین جدش را
دل زارش بیاد کوی حسین
خاک پایش به چشم اهل خرد
هر دو چشم «فنائی» مضطر
دست او گیر و حاجتش تو برار
رنج ما را شفاست معصومه
شافعه در جزاست معصومه
از برادر رضاست معصومه
دختر مصطفاست معصومه
همچو شیر خداست معصومه
بسکه حاجت رواست معصومه
سرور و مقتداست معصومه
باز و مشکل گشاست معصومه
نافع و پُربهاست معصومه
در صباح و مساست معصومه
چون بهشت رضاست معصومه
بهر شاه و گداست معصومه
خالص و پارساست معصومه
تا سحر در ثناست معصومه
منجی با وفاست معصومه
روز و شب در دعاست معصومه
بیکس و بی نواست معصومه
دائماً در عزاست معصومه
بیکس و أقرباست معصومه
در غم و غصههاست معصومه
شاهد دردهاست معصومه
عازم کربلاست معصومه
دائما در نواست معصومه
هم چنان توتیاست معصومه
منتظر بر شماست معصومه
که به تو التجاست معصومه